مرتضى شیرودى اندیشه مذکور در شرایط عادى و در وضعیت طبیعى به پدید آمدن صهیونیسم منجر نشده است؛ بلکه بزرگنمایى و سیاسى کردن آن، زاینده صهیونیسم است؛ زیرا: هرتصل، بنیانگذار صهیونیسم، فردى غیر مذهبى بود. وى اعتراف کرد که آرا و عقایدش متأثر از مذهب یهودى نیست؛ بلکه او انسان بىدینى است. در تأیید این اعتراف، یورى اونرى (Uri Avnery) عضوسابق مجلس اسرائیل، بر این نکته پاى فشرد که اکثریت جمعیت اسرائیل، بىمذهب و حتى ضد مذهب مىباشند.2
کابالیسم یکی از آیین هایی معرفی گردیده است که جادوئیسم و جادوگری را نشر می دهد و حل و فصل بسیاری از مشکلات بشری را به واسطه آن می داند. عناصر اصلی کابالیسم، موعودگرایی ، اعتقاد به آخرالزمان و آرماگدون ، شیطان شناسی و قدرت شر و همچنین روش های مرموز صوفیانه و پنهان کاری و جادوگرایی هستند. همه این عناصر در اثری چون هری پاتر به روشنی هویدا هستند. البته آثار فراوان دیگری هم به کابالیسم اشاره های پیدا و پنهانی دارند. به هر حال "هری پاتر و شاهزاده دورگه" یکی از غم انگیزترین و سیاه ترین قصه های هری پاتر به نظر می آید. فضای حاکم که به نوعی در اختیار ولد مورت و مرگ خوارها قرار دارد ، خیانت اسنیپ ، مسئله هورکراکس ها که ولد مورت را دارای هفت جان کرده و بالاخره مرگ دامبلدور به عنوان پشتوانه همیشگی هری پاتر ، ششمین هری پاتر را همچون ابرهای سیاه و خاکستری که همراه علامت شوم هر از گاهی ، آسمان قصه را می پوشاند به داستانی نفرین زده بدل ساخته است.
در ششمین قصه از ماجرای جادوگرهای جوان مدرسه عجیب و غریب هاگوارتز به حساس ترین بخش های روایت جنگ مابین سپاه ساحران نیک به سرکردگی هری پاتر و ارتش جادوگران بدکنش به فرماندهی ولدمورت رسیده ایم که دیگر این جنگ آن گونه که جی کی رولینگ در ششمین کتاب از مجموعه کتاب های هری پاتر حکایت می کند ، به نبرد سرنوشت ساز خود نزدیک شده است. درحالی که دو سالی است هفتمین و آخرین کتاب از این مجموعه انتشار یافته و دیگر همه علاقمندان به ماجراهای هری پاتر از سرنوشت تک تک قهرمانان و ضدقهرمانان مورد علاقه شان مطلع شده اند. کاراکترهایی که تقریبا 10 سال با آنها سر و کله زدند و کنش و واکنش هایشان را از سنگ جادویی و تالار اسرار تعقیب کردند تا به زندان آزکابان رسیدند و بعد مسابقه گوی آتشین را دنبال کردند و سپس از هویت شاهزاده دو رگه باخبر شدند که تاثیر مهمی در طی این هفت قسمت از ابتدا تا آخر داشت و در آخر با یادگاران مرگ به انتهای سرگذشت پاتر جوان رسیدند. حالا تقریبا اکثر طرفداران هری پاتر دریافته اند این موجود محبوب شان ، در پایان ماجراهایی که خانم "جی .کی . رولینگ" نوشت ، نه تنها به دام مرگ نیفتاد بلکه خود ، سرکرده یادگاران مرگ شد و به حساب ولد مورت خبیث رسید ، اگرچه خیلی از یارانش مثل پروفسور لوپین ، فرد ویزلی ، تانکس و مودی و حتی جن خانگی اش یعنی "دابی" در جنگ آخر به کام مرگ رفتند و خودش نیز بالاخره با "جینی ویزلی " ازدواج کرد ، همچنانکه رون با هرماین ، زندگی مشترک آغاز کرد. اما علیرغم همه این اطلاعات بازهم تمایل دارند که داستان های هری پاتر را برروی پرده سینما هم دنبال کنند و از همین روست که مدتها در انتظار ساخت و نمایش هریک از قسمت های این مجموعه ( که معمولا با فاصله های 3-4 ساله نسبت به چاپ کتاب مربوطه به اکران عمومی درآمده اند) روزشماری می کنند. خصوصا که در مورد نمایش قسمت ششم ، یک سال هم به اصطلاح در خماری ماندند. چراکه در ابتدا تاریخ نمایش فیلم "هری پاتر و شاهزاده دورگه " سال 2008 اعلام شده بود ولی ناگهان در نزدیکی زمان نمایش عمومی ، در کمال ناباوری اعلام شد که اکران فیلم در جولای 2009 انجام خواهد شد. چنانچه از حالا در انتظار فیلم کتاب هفتم یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ" هستند که خوشبختانه این بار در 2 قسمت جداگانه و به فاصله یک سال به ترتیب در نوامبر 2010 و جولای 2011 به نمایش عمومی در خواهند آمد. اما اولین نکته در "هری پاتر و شاهزاده دو رگه" بازگشت استیو کلاوز نویسنده فیلمنامه های 4 قسمت اول مجموعه هری پاتر به بخش فیلمنامه نویسی قسمت ششم است.( و این حضور در بخش های یک و دو "هری پاتر و یادگاران مرگ" نیز ادامه یافته است) این در حالی است که تصور می شد ضایع کردن برخی ظرایف و پیچش های دراماتیک کتاب های هری پاتر در قسمت های 1 تا 4 به خصوص در قسمت سوم (که یکی از پیچیده ترین کتاب های این مجموعه است) باعث شد تا تولید کنندگان این فیلم ها برای نوشتن فیلمنامه "هری پاتر و محفل ققنوس" به سراغ ، "مایکل گلدنبرگ " بروند که آثار قابل قبولی مانند "تماس"(1997- رابرت زمه کیس) و "پیتر پن" (2003 - ) را در کارنامه خود داشت. از همین رو فیلمنامه "هری پاتر و محفل ققنوس" را شاید بتوان یکی از وفادارترین و خوش اقتباس ترین بخش های مجموعه هری پاتر تا امروز دانست. اگرچه کتاب پنجم کمتر دارای دقایق معمایی و پازل گونه جلد های پیشین بود و اغلب ماجراهایش را وامدار بخش های قبلی به نظر می رسید. در واقع قسمت پنجم ماجراهای هری پاتر همچون یک اثر حادثه ای – تخیلی در حد جنگ های ستاره ای و یا ماتریکس از کار درآمده بود. اما شاید به دلیل وجود برخی نکات و لحظات پازلی که در کتاب ششم وجود داشت ، بازهم تهیه کنندگان کمپانی برادران وارنر به سراغ استیو کلاوز رفتند.( که دوباره همه آنها را در فیلم خراب کند؟!!) از آنجا که مانند قسمت های پیشین مجموعه هری پاتر ، بسیاری از فضاسازی ها و شخصیت پردازی ها در فیلمنامه "هری پاتر و شاهزاده دورگه" هم مدیون و وامدار کتاب آن است ، به نظر می آید بررسی فیلمنامه منفک از کتاب ، جفای به نویسنده کتاب و حتی فیلمنامه نویس باشد. چراکه تقریبا کاراکترها و اکثر فضاها ، دستپخت جی کی رولینگ بوده و فیلمنامه نویس تنها در تبدیل آنها به فیلمنامه و ترجمه توصیفات ادبی و نوشتاری به بیان سینمایی ، قابل نقد و اثرش جای بررسی و تحلیل دارد. از این رو در آثار اقتباسی ، معمولا بررسی تطبیقی فیلمنامه و منبع اقتباس ، نقد منصفانه تری قلمداد می شود ، مگر اقتباس در حد برداشت آزاد بوده باشد. بحث درمورد اینکه فیلمنامه نویس در انتقال سینمایی یا به قولی دراماتیزه کردن مکتوبات داستانی نویسنده کتاب تا چه اندازه توفیق داشته و بعضا چگونه توانسته قدرت تاثیر گذاری تحریرات وی را با وفای کامل به اصل اثر یا با حفظ درونمایه و هویت آن ضمن افزودن ملحقات و یا تلخیصاتی ، زیاد و کم نماید. در مورد مجموعه هری پاتر با توجه به قدرت نوشتاری نویسنده و سطح بالای تاثیر گذاری کتاب های مذکور ، بیشتر بایستی توانایی فیلمنامه نویسان را در حفظ سطح همان قدرت و تاثیر گذاری مورد ارزیابی قرار داد. اولین نکته مشترک در اقتباس از کتاب های هری پاتر به دلیل حجم زیاد هر یک از مجلدات آن که خارج از ظرفیت یک فیلم دو ساعت و نیمه ( مدت زمان هر یک از فیلم های آن ) هستند ، توانایی یا عدم توانایی استیو کلاوز و مایکل گلدنبرگ ( دو فیلمنامه نویس این مجموعه) در خلاصه کردن کتب فوق الذکر در حد و اندازه فیلم 150 دقیقه ای به نظر می آید. اینکه چه قسمت هایی از قصه ، خلاصه یا حذف شده ، چه کاراکترهایی خط خورده یا کوتاه گردیده اند و این جرح و تعدیلات تا چه اندازه در پیشبرد روند قصه و یا مانع شدن از آن ، تاثیر داشته است. تقریبا بسیاری از خوانندگان کتاب " هری پاتر و شاهزاده دورگه" در همان زمان که کتاب را مطالعه کردند ، دریافته بودند که این قسمت ، یکی از مهمترین بخش های مجموعه داستان های هری پاتر است . چراکه برخی از مهمترین پازل هایی که در کتاب های قبلی مجموعه فوق طرح گردیده بود ، در این کتاب ( و البته کتاب هفتم یعنی "هری پاتر و یادگاران مرگ" ) در کنار هم قرار می گرفت و روشن می گردید ؛ مثل مطرح شدن قضیه هورکراکس ها که اصلی ترین علت زنده ماندن و به اصطلاح فناناپذیر شدن ولد مورت به شمار می آمد. اما استیو کلاوز همچنان از بیان بسیاری پس زمینه ها و علل همین رمز و رازها در فیلمنامه بازمانده است، اگرچه نسبت به مثلا "هری پاتر و زندانی آزکابان" قصورهای کمتری را می توان به وی نسبت داد. مستغاثی
اگرچه اشاره های صریح نویسنده و تهیه کنندگان کتاب و فیلم "هری پاتر و شاهزاده دورگه" به منجی موعود و آرماگدون ، همه ادعاهای هنر سرگرمی ساز و فیلم فانتزی را زیر علامت سوال جدی برده و باردیگر حاکمیت هنر ایدئولوژیک غرب امروز را به منصه ظهور می رساند اما از قسمت های پیشین هری پاتر نیز می توانستیم این درونمایه را مستفاد نماییم. درونمایه جادوییستی کتاب و مجموعه فیلم های هریپاتر بیش از هر مقوله به تفکر رازآمیز کابالیسم(قبالائیسم) نزدیک بوده و از بسیاری نشانه ها و سمبل های این فرقه صهیونیستی بهره گرفته است. فرقه ای که در هالیوود امروز بسیار ریشه دار است . چنانچه در سال 2004 پال اسکات در نشریه معتبر "دیلی میل" درمورد رهبر آن یعنی فیووال کروبرگر یا فیلیپ برگ نوشت که وی عملا بر هالیوود حکومت می کند. فیلیپ برگ برای اوّلین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه کابالا در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (در حومه لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر «خودخوانده» فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد، در طی دو سه ساله از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت، خانههای اعیانی در لسآنجلس و منهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوسآیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده میشد ولی در سال 2004 تنها در لسآنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا میکند که دارای سه میلیون عضو است. سازمان برگ خود را "فرا دینی" میخواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است" و با این تعبیر ، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" میخوانند. "راو" همان"رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به خاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود. فعالیت فرقه کابالای برگ در سال 2004 بهناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن مدونا ( خواننده مشهور آمریکایی)به این فرقه در رسانهها بازتابی جنجالی داشت. بسیاری از خام خام های سنت گرای یهودی ، عقاید فیلیپ برگ و فرقه اش را منشاء گرفته از جادوگران و ساحران مصر باستان و حتی شیطان پرستی یا پاگانیسم دانستند. واقعیات نشان میدهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش مینویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که مدتهاست به چشم میخورد. تایمز لندن در سال 2004 گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرد. گزارش تایمز همدلانه بود و تبلیغ بهسود فرقه برگ بهشمار میرفت. بهنوشته تایمز، در جشن یهودی پوریم، که در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تن از مشاهیر لسآنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهمترین این افراد مدونا بود که از هفت سال پیش در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسماً کابالیست شده بود. نه تنها او بلکه بسیاری دیگر از مشاهیر سینما و موسیقی جدید غرب، از پیر و جوان، به عضویت فرقه کابالا درآمدند: از الیزابت تایلور 72 ساله و باربارا استریسند 62 ساله تا دیان کیتون، دمی مور،استلا مککارتنی، بریتنی اسپیرز،اشتون کوشر، ویونا رایدر، روزین بار، میک جاگر،پاریس هیلتون (وارث خانواده هیلتون، بنیانگذاران هتلهای زنجیرهای هیلتون) و دیگران. این موج ورزشکاران را نیز فرا گرفت: دیوید بکهام (فوتبالیست انگلیسی) و همسرش، ویکتوریا، آخرین مشاهیری بودند که در ماه مه 2004 ، به عضویت فرقه کابالا درآمدند. اما کابالیسم داستان مفصلی دارد. اسناد تاریخی موجود ، ریشه های آن را به آیین های جادویی و مشرکانه کاهنان و ساحران مصر باستان مربوط می داند که پیرامون فراعنه گرد آمده بودند. بعدها در جنگ های صلیبی، فرقه شوالیههای معبد، این مضامین ساحرانه را از خاخامهای کابالیست فراگرفتند و در اروپا پخش کردند. گفته میشود که شوالیههایی که خودشان مسیحی بودند، در محل ادعایی معبد سلیمان در بیت المقدس، انزوا گزیده و به آموزههای جدیدی رسیدند. آنها (چنانچه در "رمز داوینچی" هم آمده) براثر دستیابی به اسرار و رموزاتی ، مدتها از کلیسای کاتولیک حق السکوت گرفتند و از این راه ثروت هنگفتی انباشتند تا بالاخره بر اثر قدرت گرفتن کلیسای کاتولیک، مرتد اعلام شده و فرمان قتل عامشان صادر گردید . از رهبرانشان افرادی همچون ژاک دموله اعدام شدند اما عدهای از آنها به اسکاتلند گریخته و اولین لژهای فراماسونی را به وجود آوردند، یعنی در واقع فراماسونری منشاء کابالیستی دارد. در هالیوود امروز سازندگان بسیاری از فیلم ها ، به 9 شوالیه اولیه معبد به انحاء گوناگون ادای احترام می کنند. از جمله 9 نفر یاران حلقه در "ارباب حلقه ها" یا جنگجویان جدای در "جنگ های ستاره ای" که معبدشان و اعتقاد و آرمان هایشان برگرفته از اسطوره های جوزف کمپل، بسیار به باورهای کابالیستی شوالیه های معبد شباهت دارد.( خصوصا مقوله سوی مثبت و منفی نیرو) و همچنین محفل ققنوس در همین هری پاتر و اعضای اصلی اش که 9 نفر هستند. وقتی مکتب کابالا کارکرد احیاء و ترویج آرمانهای مسیحایی را به دست گرفت ، این آرمانها در بنیاد تحریکات جنگافروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبهصلیبی و نوصلیبی سدههای پسین جای گرفت. در سده چهاردهم میلادی، هستههای فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار میرفت، پیشگوییهای اسرارآمیز درباره ظهور قریبالوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیتالمقدس، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانونهای فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت. در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریبالوقوع «ماشییَح» (مسیح) پیشگویی میکردند و حتی ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358م. پیشبینی نمودند که با بازگشت حضرت مسیح(ع) در باورهای مسیحی اشتراکات فراوان داشت. از این زمان بود که اعتقادات منجی گرایی ، موعود گرایی و آخرالزمانی در مسیحیت جدی تر گردید. از نیمه دوّم سده پانزدهم میلادی ، کابالیستهای یهودی به تدوین برخی رسالههای کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند. این رسالهها در ایتالیا و به ویژه در کانون فرهنگی خاندان مدیچی در فلورانس بسیار مؤثر بود. به نوشته دائرةالمعارف یهود، محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که در رسالههای کابالی به منابع اصیل و دست اوّل رازهای کهن هستی دست یافتهاند؛ رسالههای گمشدهای که اینک پدیدار شده و به کمک آن نه تنها میتوان به اسرار نوشتههای پیشینیان در مصر و یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز میتوان شناخت. در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی فرقه کابالا در تمامی مراکز مهم قاره اروپا گسترده شد. بدینسان، مکتب کابالا به نیروی متنفذ سیاسی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمانهای مسیحایی و صلیبی جدید دامن میزد و طلوع قریبالوقوع دولت جهانی اروپاییان را نوید میداد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکران اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت رسالههای کابالی است. در نتیجه، رویکردی گسترده به فراگیری زبان عبری، به ویژه در ایتالیا، آغاز شد.
تفسیر و نگرش خاص صهیونیستها از ایده قوم برگزیده، به شکلهاى زیر در پدید آمدن صهیونیسم دخالت داشته است:
1. بر اساس متون دینى یهودى، یهود قوم برگزیده خداوند است؛ زیرا خدا به بنىاسرائیل وعده حکومت از نیل تا فرات را داده است. این آموزه، تفسیر کلام خداوند به حضرت ابراهیم علیهالسلام است که فرمود: «به اخلاف تو، این سرزمین، از رود مصر تا شط بزرگ [یعنى] شط فرات را اعطا مىکنم». در واقع، کتاب مقدس یهودیان، آنان را «قومى که خداوند کیفرشان داده و در همان حال برگزیده است» معرفى مىکند. به دیگر سخن، بر اساس متون دینى یهودیان، آنان عطیّه الهىاند و خداوند آنان را دوست مىدارد و از این رو، آنان را از میان مردم زمین براى اداره حکومت جهانى برگزیده است.1
در تفسیر برگزیده شدن قوم بنىاسرائیل و اعطاى حکومت نیل تا فرات به آنان از سوى خداوند، دو نظریه مطرح است؛
الف) وعده فوق که به بنىاسرائیل داده شده، مربوط به زمانهاى گذشته است که خانه به دوش بودهاند و پس از مدتى این وعده (تشکیل دولت یهود) تحقق یافته است.
ب) این وعده مربوط به آینده است؛ بدینگونه که یک منجى ظهور مىکند و یهودیان را به ارض موعود مىبرد و البته هنوز آن منجى ظهور نکرده است.3
2. یکى دیگر از دلایل یهودیان براى اثبات برگزیده بودن خویش، ویژگىهایى است که به گمان آنان، تنها در یهودیان وجود دارد. یهودیان گمان مىکنند که شباهتى به ملل دیگر ندارند و نژادشان پاکترین و خالصترین نژادهاست و به این دلیل، در سراسر تاریخ از پذیرش حاکمیت و سلطه هر کسى جز پروردگار عالم سر باز زدهاند. همچنین، یهودیان برآنند که قوم یهود، ملّتى است بىمانند و آنان، نخستین مورّخان دنیا و تنها دارندگان فرهنگ مستقل در خاورمیانه و جهان، گل سرسبد آفرینش، مردمى کوشا و توانا، اولین کاشفان حکومت جهانى خدا، نژاد برتر و ملت مقدس هستند و به دلیل برخوردارى از این ویژگىها، بر دیگران مىبالند و خود را شایسته حکومت مستقل و یا مسلط بر جهانیان مىدانند.4
اگر بر فرض، این گمان و اعتقاد آنان درست باشد، به هیچ روى موجب پدید آمدن حقى براى تشکیل دولت یهود و سلطه بر جهان نمىشود. افزون بر این، تحقیقات نوین، برخوردارى یهودیان از ویژگىهاى مذکور را رد مىکند و اگر فرض شود که این ویژگىها در یهود هست، اثبات وجود آنها در همه یهودیان ممکن نخواهد بود. ساکولو مىگوید: «خلوص و ناآلودگى مطلق [در یهود] وجود ندارد».5 چگونه مىتوان پذیرفت که آلودگى در یهود نیست؛ در حالى که یکى از زمینههاى پدید آمدن صهیونیسم، نجات یهود از آلودگى نژادى است؟ از این رو، ساکولو به عنوان یک صهیونیست، یهودیانى را که زنان غیر یهودى مىگیرند، سرزنش و نفرین مىکند و مىکوشد آنان را از این کارف گناه آلود باز دارد.6
یهودیان مدعىاند که خداوند در کتابهاى دینى، به آنان وعده داده است که روزى فرزندان و بازماندگان قوم برگزیده و در همان حال پراکنده یهود را از سراسر جهان به دور کوه صهیونف اورشلیم گرد مىآورد و آنان را براى همیشه از آوارگى نجات مىدهد و در فلسطین ساکن مىکند. خداوند این وعده را توسط یک منجى الهى محقق مىسازد و بنابراین، نتیجه مىگیرند که بازگشت یهودیان به ارض موعود، یک آرمان مذهبى و حاکى از علاقه آنان به فلسطین و نیز نمایانگر تلاش یهودیان در همسانسازى سرنوشت هم کیشان است.7
در این زمینه، صهیونیستها جایگاه مذهبى فلسطین یا سرزمین موعود را بسیار بالاتر از آن چه هست، نشان مىدهند و از آن بهره بردارى سیاسى مىکنند؛ به گونهاى که ژنرال موشه دایان مىگوید: «اگر کتاب مقدس به ما تعلق دارد و اگر خود را به عنوان امت دینى کتاب [مقدس] تلقى مىکنیم، بایستى تمامى سرزمینهاى کتاب مقدس را در تملک خویش داشته باشیم». و به عقیده روژه گارودى، ایگال امیر به امر خداوند و گروه خود، یعنى جنگاوران اسرائیل، اسحاق رابین را ترور مىکند؛ زیرا رابین بر خلاف عقاید دینى، در پى آن بود که بخشى از سرزمین موعود(کرانه غربى رود اردن) را به اعراب تسلیم کند.8
در نقد این عقیده مىتوان گفت: اگر وعده بازگشت به سرزمین موعود، کلام وحى باشد، این به معناى سرزمینى جغرافیایى نیست؛ بلکه اعاده صهیون به یهود، اشاره به انعقاد نوعى پیمان با خداوند است. از این رو، به نظر مىرسد که فلسطین هیچگاه سرزمین موعود یهودى نبوده است. شاید از این روست که مجمع اصلاح یهودیت در 1264ش./ 1885م. اعلام نمود که انتظار بازگشت به فلسطین را ندارد یا برخى از آنان گفتهاند: آمریکا و آلمان، صهیون یهودیان است. حذف کلمه صهیون در ادعیه مذهبى نیز نشان از بىپایگى این عقیده دارد که صهیون در فلسطین است.9
بنابراین، ادعاى صهیونیسم مبنى بر این که صهیون در فلسطین است، درست نیست؛ زیرا صهیونیستها در اواخر قرن سیزدهم شمسى / اوایل قرن بیستم میلادى، فلسطین را پس از بررسى و رد مناطقى چون سورینام، کنیا، اوگاندا، قبرس، موزامبیک، آرژانتین، کنگو، آنگولا، طرابلس ( لیبى) و صحراى سینا10 به عنوان مکانى براى تأسیس حکومت یهود برگزیدهاند. نتیجه این که آنان حتى به اندازه یهودیان ،در اندیشه فلسطین نبودهاند و نیز این که صهیون براى صهیونیستها مهم نبوده است و این موضوع، با اعتراف لئو پنسکر (Leo pinsker)، صهیونیست مشهور، به این که «ما فقط به قطعه زمینى نیاز داریم که... اعتقاد به خدا و کتاب مقدس... را به آن جا ببریم» و نیز بااین اعتراف هرتصل که تلاش او براى تأسیس دولت یهودى، یک برنامه استعمارى است، روشنتر مىگردد.11 افزون بر آن چه گذشت، زمینههاى دیگرى نیز در زایش صهیونیسم دخیل بودهاند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود.
الف) ماجراى آلفرد دریفوس؛ وى (متوفاى 1314ش./ 1935م.) افسر یهودى ارتش فرانسه بود که در 1273ش./ 1894م. متهم به تحویل مدارک نظامى محرمانه و مهمى به آلمان شد. او در همین سال دستگیر، محاکمه و به حبس ابد محکوم گشت؛ ولى در 1278ش ./ 1899م. تبرئه گردید و در 1285ش./ 1906م. به خدمت فرا خوانده شد. این ماجرا از یک سو، موج تازهاى از یهودآزارى و از سوى دیگر، یهودگرایى را در اروپا شدت بخشید. اگر چه ماجراى دریفوس، نزاعى میان گروههاى چپ و راست فرانسه تلقى مىشد، امّا صهیونیسم، آن را به عنوان یکى از مظاهر آزار و ستم بر یهودیان مطرح ساخت. همین ماجرا، اثرى عمیق بر افکار هرتصل گذاشت، و وى را به یافتن یک راه حل اساسى براى رهانیدن و نجات یهودیان از ظلم و ستم کشاند. در پى آن، وى طرح تأسیس یک کشور یهودى را به عنوان راه حلى براى نجات یهودیان از یهودآزارى، در کتاب «یهود و دولت» خویش مطرح کرد.12
ب) جنبشها و گروههاى صهیونى؛ یکى دیگر از زمینههاى ظهور صهیونیسم، تأسیس و تداوم فعالیتها و جنبشهاى صهیونى است. از مهمترین این گروهها و جنبشها، گروه عشّاق صهیون و جنبش بیلو13 بودند که در نخستین سالهاى دهه 1260ش./ 1890م. در روسیه پدید آمدند و به سرعت در کشورهاى دیگر گسترش یافتند. جنبش بیلو، متأثر از آرا و نظریههاى پنسکر، رهبر عشاق صهیون بود؛ امّا رنگ صهیونیستى بیشترى نسبت به عشاق صهیون داشت؛ به گونهاى که نخستین مهاجرت گروهى به فلسطین، از ابتکارات این جنبش است. در مجموع، نتیجه تلاشهاى تقریباً پانزده ساله گروه عشاق صهیون و جنبش بیلو، ظهور هرتصل و نگارش کتاب «دولت یهود» است. هرتصل، براى نیل به هدف تأسیس کشور یهودى، جنبشها و سازمانهاى پراکنده صهیونیستى را در کنفرانس بال، زیر چتر سازمانى واحد (سازمان جهانى صهیونیسم) گرد آورد.14
ج) نگاه منفى اروپا به یهود؛ اروپاییان با نگاهى منفى به یهودیان مىنگریستند. از نظر آنان، یهودیان موجوداتى پست، ملتى فرومایه، استثمارگران اصلى اقتصاد اروپا، ناتوان در همسانى با دیگران، نژادى با زاد و ولد فراوان و عناصرى فقیر و انگل بودند و به عقیده بالفور، آنان دشمنانى بودند که حضورشان در تمدن غرب به فلاکت آن مىانجامد. بنابراین، اروپاییان، تاب تحمل آنان را نداشتند و بر آن شدند تا یهودیان را از اروپا اخراج و در یک سرزمین خارجى، مانند فلسطین، ساکن کنند. در این صورت، یهودیان فقیر و انگل، با حراست از کانال استراتژیک سوئز به ابزارى سودمند براى غرب مبدل مىشدند.15
د) ناتوانى یهود در همسانى اجتماعى؛ زندگى اجتماعى یهودیان در اروپا، همراه با مشکلات و موانعى بود. یکى از این مشکلات و موانع این بود که یهودیان توانایى هماهنگى و همسانى با جامعه غرب را نداشته، براى پاسدارى از آداب، سنن و عقاید یهودى، علاقهاى از خود نشان نمىدادند ،و چون ناچار بودند، توان و نیروى خویش را در عمران و آبادانى تمدن غرب - تمدنى که در آن عنصرى بیگانه بودند - به کار گیرند، هیچگاه خشنود نبودهاند. از این رو، به سوى نظریه تأسیس دولت مستقل یهودى که مىتوانست آنان را از شرّ غرب رهایى بخشد، گرایش یافتند.16
ه) ادعاى پاسدارى از دین؛ در دوره رنسانس17 و انقلاب صنعتى غرب، حصار زندگى گتویى یهودیان فروریخت. این امر مواجهه و برخورد یهودیان با فرهنگ غیر خودى و تضعیف عقاید دینى را در پى داشت و از قدرت پاسخ گویى یهودیت به نیازهاى نوین مردم یهودى کاست. در نتیجه، گروهى که به ظاهر در پى حفظ هویت ملى و مذهبى یهود بودند، تحت تأثیر عوامل گوناگون و به ویژه نفوذ استعمارگران، به سیاسى کردن یهودیت، یعنى آفرینش صهیونیسم پرداختند. در دستیابى به این هدف، حفظ انسجام نسبى یهودیان و ممانعت از تفرقه آنها ضرورى بود.18
و) حقوق و آزادىهاى مدنى؛ تحولات اجتماعى در غرب پس از عصر نوزایى، به گسترش حقوق مدنى و ترویج آزادىهاى سیاسى و توسعه شعارهاى برابرى و برادرى همگانى انجامید. این موضوع به یهودیان امکان داد تا در پرتو فضاى ایجاد شده، به تقویت عناصر ناسیونالیستى یهودیت، همچون نژاد، خون، مذهب، وطن و زبان یهودى بپردازند. به عنوان مثال، بسط و رشد آزادى سیاسى، موجب دست کشیدن یهودیان آلمانى از زبان محلى «یدیش» و روى آوردن به زبان عبرى گردید. خلاصه این که بهرهگیرى از عناصر ناسیونالیستى براى خلق صهیونیسم، در پرتو گسترش حقوق مدنى غربى به وقوع پیوست.19
ز) شکست دادن عثمانىها؛ تجزیه و نابودسازى امپراتورى عثمانى از اهداف استعمارگران بود؛ زیرا تجزیه یک امپراتورى مسلمان، افزون بر این که شکست دشمن و حریفى دیرینه به شمار مىرفت، بازار مصرف مواد اولیه و موقعیت اقتصادى نوینى را براى استعمارگران - به ویژه بریتانیا به عنوان بزرگترین دولت استعمارى - فراهم مىآورد. به اعتراف سرهنگ جورج گاولر (George Gauler) - حاکم انگلیسى استرالیاى جنوبى - فلسطین به عنوان محور، مرکز عصب و قلب دنیاست. بنابراین، تصرف و تصاحب آن توسط هر یک از کشورهاى رقیب، ضربهاى هولناک بر پیکر بریتانیا وارد مىساخت.20
ح) اندیشه ملت واحد؛ ترویج اندیشه ملت واحد، در بارورى صهیونیسم سهیم بوده است. در ترویج و تزریق این اندیشه، کسانى چون اسحاق نیوتن21 و روسو22 داراى سهمى بزرگ مىباشند. در نوشتههاى کانت23 و فیخته24 نیز یهودیان به عنوان یک ملت انداموار (ارگانیک) یا واحد معرفى شدهاند. کوششهاى آنان منجر به نگارش کتاب سرزمین جلعاد(چاپ 1259ش./ 1890م.) و تولد سرود هاتیکوه25 به معناى امید شد که اولى بر لزوم اسکان یهودیان در یک سرزمین معین پاى مىفشرد26 و دومى بر حرکت صهیونیسم به سوى فلسطین27 اصرار داشت.
بدیهى است که عوامل دیگرى همچون نقش مهاجرتهاى یهودیان به نقاط گوناگون جهان، تحریف متون دینى و سکوت روحانیان مذهبى و نیز خاموشى و بىتفاوتى مسلمانان و حکومتهاى اسلامى، در پدید آمدن صهیونیسم را نباید به فراموشى سپرد.
تا زمان کنفرانس بال در 1277 ش./ 1898م. زمینههاى ذهنى و فکرى اندیشه یک دولت صهیونیستى فراهم آمد و پس از آن، حرکتهاى عملى و عینى قابل توجهى از سوى صهیونیستها براى تأسیس یک دولت یهودى آغاز و به انجام رسید.
منبع:ماهنامه پرسمان شماره 26 آبانماه 1383
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |