در زیارت عاشورا به امام حسین(ع) اینگونه خطاب میکنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یکتا»، و موتور «تنها شده» است. یک احتمال دربارهی این معنا، یگانگی، منحصر به فرد بودن و بیبدیل بودن حضرت است . احتمال دیگر این است که، حضرت تنهاست و در این تنهایی «موتور» است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛
سخنانی از آیت الله عبدالکریم حقشناس
اشاره
گلشنِ تاریخِ پر افتخار ایران اسلامی، همواره به شمیم حضور شجرة طیّبة صاحبدلان روشن ضمیر و دانشوران پاکنژاد، عطرآگین بوده و گسترة آسمان علم و عرفان اسلامی، پیوسته به ستارگانِ وجودِ پر فروغِ عالمان ربّانی و عارفان اهل یقین، مزیّن بوده است. از زمرة این فرهیختگانِ وادیِ علم و معرفت، حضرت آیت الله عبدالکریم حقشناس است. آنچه پیش روی دارید، یکی از سخنرانیهای این مرد بزرگ است.
امیرالمؤمنین(ع) در «نهج البلاغه» امام حسن(ع) را مخاطب قرار داده و میفرماید: حسن جان! «فابک علی خطیئتک؛1 بر گناهانت گریه کن.» و در بیان قضیة ملک الموت میفرمایند: «و کن منه علی حذر2؛ و از ملک الموت بر حذر باش.»
خدا شاهد است هر وقت من اینجا را میخوانم اصلاً نمیتوانم گریه نکنم! «و کن منه علی حذر»؛ یعنی باید آماده باشید، بابا جان!.
این آیة نورانی «أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ؛3 [خطاب شود] آیا شما را به اندازهای عمر ندادم که هر که اهل پند شنیدن است، در این مدّت متذکّر شود و توبه نماید؟»
بارها عرض کردهام، باز هم میگویم که یکی از آقایان اهلِ علم در قم، بسیار مقدّس بود و در ایّام تابستان، نزد یکی از اساتید اخلاق، در «همدان» میرفت. بسیار جوان مهذّبی بود. چند دفعه ایشان از بنده حلالیّت طلبید و گفت: اوّلاً من یک قران به شما بدهکارم و یک قدری سستی کردم از اینکه حلالیّت بطلبم و در ثانی، چون حقّ استادی به گردن من داری، یک روز وقتی آمدی از اینجا بروی، من دیر بلند شدم و میترسم که احترام استاد را به جا نیاورده باشم و مسئول باشم.
ایشان، یکی از دهلیزهای قلبش گشاد شد و دکتر، بیماری ایشان را صعب العلاج یا لاعلاج تشخیص داده و گفته بود که بیشتر از شش ماه دیگر زنده نخواهد بود. غرض عرضم این است که پدرش نقل میکرد که هنگام جان دادن همینطور که دستش در دست من بود، گفت: آقا جان! ملک الموت آمد و بعد گفت: ای رُسُلِ پروردگار (چون بیشتر به صاحب الزّمان(ع) قسم میخورد) تو را به صاحب الزّمان(ع) با من ارفاق کنید.
اینها مربوط به زمان خاصّی نیست؛ انسان باید همیشه در حال مراقبه باشد، آقا جان!
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «فاستدرکوا بقیّة ایّامکم و اصبروا لها انفسکم؛4پس در این چند روزی که زندهاید، گذشته را جبران کنید و خود را به شکیبایی ورزیدن و سختی دیدن، خوی دهید.» یعنی «لیس لانفسکم ثمن الّا الجنّة فلا تبیعوها؛5 جانهای شما را بهایی نیست جز بهشتِ جاویدان، پس مفروشید جز بدان.» در هر پُستی هستی، هر که هستی، متعلّمی، معلّمی، بزرگی، کوچکی، آقا، خادم، هر که هستی، بقیّة عمرتان را درک کنید. «فاستدرکوا» یعنی دریابید.
بارها این شعر را خواندهام که:
از آن برد گنج مرا دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
آن وقتی که من باید از این سرمایة عزیزم ـ که عمر من است و پروردگار برای من قرار داده است ـ
محافظت میکردم، شیطان از این طرف و از آن طرف آن را از من ربود و با اینکه پروردگار فرموده است: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛ 5 در حقیقتشیطان دشمن شماست. شما [نیز] او را دشمن گیرید.» یعنی شیطان را دشمن بگیرید. امّا بنده، روی عدم توجّه و غفلت، او را دوست خود تصوّر کرده و سرمایهام را از دست دادم.
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی مده رایگانی
حالا بنازم به آن جوانی که از حالا متذکّر شده است و در مقابل این دشمن ایستادگی میکند. حضرت میفرماید: «و اصبروا لها انفسکم». در لغت «صبر» به معنای «خویشتنداری» است.
اگر یک قدری شما استقامت بفرمایید، از طرف پروردگار کمک میآید و شما را بر مخالفت امیال نفسانی، یاری میکند.
خیلی کم است آن ایّامی که شما در موعظه باشید و حال آنکه برعکس، بیشتر اوقات شما در غفلت گذشته است. حضرت میفرماید: «در غفلت بودید، در موقعیّت «تشاغل عن الموعظة» بودید. پس ایّام موعظه، در طول عمر شما، خیلی کم بوده است.»
و در خطبهای دیگر که نظر بنده را خیلی جلب کرد ـ هر چند همة فرمایشات ایشان نظر را جلب میکند ـ فرمودند که یکی از موانع این است، که انسان با اهل هوا و هوس همنشینی کند. «مجالسة اهل الهوی منساةٌ للایمان و محضرة للشیطان؛7 همنشینی با پیروان هوا و هوس، فراموش کردن ایمان و جای حضور شیطان است.»
من در برخورد با اشخاص، یک قدری حسّاسیت دارم. از بعضی اشخاصی که با آنها معاشرت دارم، توقّعات فوقالعادّه دارم. اگر من، استغنای طبع داشته باشم، دوست دارم رفقای من هم استغنای طبع داشته باشند.
اینکه حضرت امام خمینی(ره) فرمودهاند: علم اخلاق، در رأس علوم است، به این معنی است که اگر در کنار آیة محکم، علم تهذیب اخلاق نباشد، نتیجهای ندارد. این علوم، بدون علم تهذیب اخلاق، به درد نمیخورد.
چه بسا یادگیری علم توحید، میشود هواپرستی!
غیبت هم میکند، علم فلسفه هم میخواند! یا الهیّات به معنی اخص میخواند! این نتیجه ندارد، قربانت بروم.
حالا ببینید علم اخلاق، چه تغییری در انسان، ایجاد میکند. یک باب از کتاب «جامع السّعاد\» دربارة این است که آیا مطالب اخلاقی واقعاً در انسان تغییر ایجاد میکند؟ خیلی آقا. بسیار بسیار تأثیرگذار است.
حالا بنده یک نمونه برای شما نقل میکنم:
بنده وقتی مشغول به تحصیل شدم، دایی بنده خیلی متمکّن بود؛ میلیاردر بود؛ وقتی مدّتی پیش استادم مشغول به تحصیل شدم، ایشان هر روز یک حدیث برای ما میخواند. حضرت آیت الله العظمی بروجردی(ره) فرموده بودند: آقایان اساتید، برای شاگردان، قبل از درس یک حدیث بخوانند، تا اینها یک مقدار توجّه پیدا کنند. من به استادم گفتم که: دایی بنده هیچ توجّهی به من ندارد. استاد گفت: شما چی گفتی بابا جان؟ گفتم: ایشان میلیاردر است، ولی توجّهی به بنده ندارد. استاد گفت: این شعبهای از شعبات محبّت دنیاست، که در قلب تو رسوخ کرده است. هرچه زودتر باید این را از قلب خودت خارج کنی. دایی کدام است؟ باید امام زمان(ع) و خدا رزق تو را بدهند. «کفی الله برزق کل بریةٍ؛ خداوند رزق مخلوقاتش را کفایت میکند.»
همانطور که طبیب جسمانی، جسم را معالجه میکند، طبیب روحانی هم، روح را معالجه میکند.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
باید بیایی و دوا بخواهی. چگونه است که اگر یک قدری، پوست دستت، زبر شود، زود به طبیب پوست مراجعه میکنی! اگر به اندازة یک درصد توجّهات مادّی، متوجّه مقام روحت بودی، حال و روزت بهتر از این بود.
چند سالی که ما در مکتب استاد، بودیم، تأثیراتی داشت، حالا ببینید چه اثری بخشید!
یک کسی بود به نام شیخ رضای علما، که قریب نود سال عمر داشت، ایشان یک روز به من گفت: من رفتهام پیش دایی شما و یک ماهیانة زیادی برای شما تعیین کردهام. بنده ناراحت شدم و به او گفتم: شما با اجازة چه کسی چنین کاری کردی؟! (ببینید مطالب اخلاقی چه تأثیری در من گذاشته است) گفتم: با اجازة چه کسی رفتی و چنین درخواستی برای من کردی؟! روز قیامت، در حضور پیغمبر(ص) گریبان تو را خواهم گرفت! گفت: بابا جان! من به شما احسان کردهام. گفتم: خیر، این کار شما، احسان در حقّ من نبوده است! باید بروی و به دایی بنده بگویی که اگر تو پول میخواهی به من حواله بده!
خوب اگر دایی حواله میداد، آیا من دروغ میگفتم؟ میتوانستم این حواله را بدهم؟ البتّه که میتوانستم، البتّه بر اساس توجّه به مقام مقدّس امام زمان(ع). به او گفتم: توبة شما این است که باید بروی و به دایی بنده بگویی که ایشان گفت: من نیاز به پول شما ندارم و اگر شما پول میخواهی، باید به من مراجعه کنی! و اگر این کار را نکنی، من از سر تقصیر تو نمیگذرم.
ببینید مطالب اخلاقی، چه تأثیری میگذارد! من همان کسی بودم که از دایی خودم، توقّع مالی داشتم.
من میخواهم رفقایم هم در کمال استغنا باشند. مگر کسی میتوانست بفهمد که من پول دارم یا ندارم. کسی جرئت نداشت این سؤال را بکند. غرضِ عرض بنده، داداش جون! «من استغنی اغناه الله؛8 کسی که استغنا داشته باشد، خداوند او را بینیاز میکند.»
البتّه، پروردگار، شما را امتحان میکند و بنده، دلم میخواهد، رفقای من همینطور باشند؛ امّا اگر خلاف این باشند، وای بر حال من!
خلاصه اینکه، مطالب اخلاقی اینقدر تأثیرگذار است.
«و مجالسة اهل الهوی منساة للایمان؛9 همنشینی با اهل هوا و هوس فراموشی ایمان است.» یک کسی از همین دانشجویان که در زمان پهلوی مدرسه میرفت، برای من نقل کرد که: آقا! وقتی من میآیم اینجا (مسجد)، یاد بهشت و قیامت تا مدّتی در وجود من است، امّا همین که (در زمان پهلوی) به دبیرستان پا میگذارم و با مردم عادّی، معاشرت میکنم؛ اصلاً بهشت و قیامت و ماوراءالطّبیعه را فراموش میکنم.
«و مجالسة اهل الهوی منساة للایمان» یعنی با اینها (اهل هوا) مجالست و همنشینی نکنید. سلامی و والسّلام ... اگر توانستی و قدرت داشتی، آنها را جذب میکنی والّا باید اجتناب کنی.
مقدمه
در زیارت عاشورا به امام حسین(ع) اینگونه خطاب میکنیم: «و الوتر الموتور». وتر به معنای «تنها و یکتا»، و موتور «تنها شده» است. یک احتمال دربارهی این معنا، یگانگی، منحصر به فرد بودن و بیبدیل بودن حضرت است. احتمال دیگر این است که، حضرت تنهاست و در این تنهایی «موتور» است؛ یعنی حضرت با نقشه و برنامهریزی تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشیم که درگیری سیّدالشّهدا (ع) مخفیانه نبود که مسلمانان از آن بیخبر باشند. یزید بعد از مرگ معاویه به استاندار مدینه نامه نوشت که باید از حسین بیعت بگیری و الاّ او را بکش و سرش را بفرست. حضرت بیعت نکردند و با تدبیر از مدینه خارج شدند؛ در مکه برای مسلمانان نامهی دعوت نوشتند و آنها را مطلّع کردند، علاوه بر این مکه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر میشد. بعد هم یزید، عدهای را فرستاد تا حضرت را در مکه ترور کنند و توصیه کرد که، حتّی اگر دست حضرت به پردهی کعبه بود او را بکشید، لذا حضرت در 8 ذیالحجّه در حالیکه همه مُحرِم میشدند کاملاً با سر و صدا و با حالتی که همه متوجه باشند از مکه خارج شدند و با صراحت اعلام کردند:
کسی که حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهیّای لقای خدا کرده است، همراه ما کوچ کرده، همسفر شود.[1]
از آن طرف مردم کوفه از خروج امام از مدینه و حرکت به سوی مکه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند. حضرت نیز سفیر فرستادند. لذا به گونهای نبود که مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدینه، بصره و هم مردم کوفه مطّلع بودند. کمابیش تمام مناطق اسلامی مطّلع شده بودند که چنین حادثهای در شرف اتّفاق است و امام با یزید بیعت نکرده، ابتدا به مکه رفته سپس از مکه هم بیوقت خارج شده و مردم را به همکاری دعوت کردهاند.
1ـ شرایط تنها شدن حضرت سیدالشهدا (ع)
شرایطی که موجب تنها شدن امام حسین(ع) شد را میتوان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سیدالشهدا (ع) مشاهده کرد:
1/1 ـ شرایط جبههی دشمن
اگر طرف درگیری حضرت، یکی از صحابی رسولالله یا فردی که امثال این عناوین را یدک میکشید، بود، جای توجیه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولی طرف مقابل سیّدالشّهدا(ع)، یزید و ابن زیاد است که حسب و نسبشان معلوم و هیچ نقطهی قوتی در آنها نیست. یزید شخصیتی است که طرفداران او نیز نتوانستهاند برایش مدحی بگویند، حتی خیلی از اهلسنت هم یزید را واجب اللعن میدانند. غیر از اینکه امتیازی هر چند دروغین نداشته، معروف به قماربازی و عیّاشی بوده است.
یکی از اشکالاتی که برخی به حضرت امیر(ع) ـ ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا ـ میکردند این بود که، تو جوان هستی و مردم زیر بار خلافت شما نمیروند.[2] غافل از اینکه اساس دیانت تولّی به ولیّ خدا و تسلیم بودن در مقابل اوست. لذا یکی از کمالاتی که شیعه در طول تاریخ به واسطهی زحمات معصومین (ع) رسیده این است که، برای او امام، کوچک یا بزرگ و حاضر یا غایب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داریم که در سنّ کودکی به امامت رسیدهاند؛ امام جواد، امام هادی و امام زمان(ع) و شیعه نیز قبول کرده و هیچ انشعاب عمدهای اتفاق نیفتاده است. به این علت که، فرهنگ شیعه، فرهنگ رشد یافتهای شده و پذیرفته است که، امامت منصبی صوری نیست؛ لذا مثل علی بن جعفر (ع)[3] که هنگام امامت امام جواد (ع) پیرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع)) را قبل از آن درک کرده بود محدّث جلیلالقدری بود و روایات بسیاری از وی نقل شده است، وقتی امام جواد(ع) در حلقهی درسی او وارد میشدند، درس را تعطیل میکرد به طرف امام میرفت و دست ایشان را میبوسید. اگر هم اعتراض میشد که شما عموی پدر ایشان هستید، میگفت: «خدای متعال این ریش سفید را قابل امامت ندانسته ولی این نوجوان را قابل دانسته است».
هر چند اساس کار دین معرفت است، اما گروهی پس از رسول خدا (ص) توجیه باطلی میکردند. جالب این است که، در خصوص سیّدالشّهدا (ع) این توجیه هم نیست؛ بلکه مسئله به کلی بر عکس است؛ چون سیّدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و یزید، جوان تازه به دوران رسیده بود؛ لذا ابن زیاد و یزید نه اسمی داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقهی خوشی داشتند. ابن زیاد پسر زیاد است، زیاد هم اولاد نامشروع بود که معاویه او را ملحق به ابوسفیان کرد و به خاطر این کار مورد طعن بسیاری قرار گرفت. یزید هم مجهولالهویه است؛ چون مادر یزید قبل از اینکه زن معاویه بشود باردار به یزید بوده ولی به اسم معاویه تمام شد. این نسب، آن اخلاق و آن هم سایر اوصافی که هیچ نقطهی مثبتی در آن نیست.
2/1ـ شرایط جبههی امام حسین(ع)
طرف دیگر درگیری، سیّدالشّهدا(ع) از هر نظر صاحب کمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولی یک نقطهی منفی برای سیّدالشّهدا(ع) در تاریخ ننوشتهاند؛ نوهی پیامبر، فرزند امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه زهرا ـ علیهم السلام ـ غیر از اینها، همه نوع کمالات را دارند به طوریکه، در روز عاشورا وقتی فرمودند: به چه عذری مرا میخواهید بکشید؟ یک نفر نگفت شما فلان جرم را دارید. وقتی که فرمودند: مگر شما از پیامبر نشنیدید که؛ «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنیدهاید، اصحاب هستند، از آنها بپرسید که نه تنها اهل بهشت، بلکه سرور اهل بهشتند. هیچ کسی انکار نکرد، چطور شده، سیّدالشّهدا(ع) با این همه کمالات و اعلان علنی که در طول چند ماه کردهاند، حالا به کربلا آمدهاند ولی در آخر کار برای حضرت حداکثر کمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) یاور جمع شده است؟! ولی آن طرف، فقط از کوفه و از نزدیکیهای آن لشکر سی هزار نفری جمع شد، بیشتر از این نیز نقل کردهاند!! چرا و چگونه ولیّ خدا تنها شد؟ البته این طور نیست که حضرت یک دفعه تنها شده باشند؛ بلکه یک حرکت و نقشهی تاریخی است که سیّدالشّهدا(ع) را تنها و منزوی کرده است.
2. عوامل تنهایی ولیّ خدا
چه عواملی موجب تنهایی سیّدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائی (رض) فرموده بودند: «همهی کتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نکردم»!! معنای این حرف این است که مردم، سیّدالشّهدا(ع) را در حدّ یک مسئلهگو هم قبول نداشتند؛ در حالیکه ابوهریرهها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همهی اینها نشان میدهد که ولیّ خدا با سازماندهی قبلی تنها شده بود.
در اینجا عوامل تنهایی ولیّ خدا را بر میشماریم با تذکر به این نکته که، با حرکت سیّدالشّهدا(ع)، کار برعکس و توجه به اهل بیت شروع شد؛ تا جایی که در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسید.
1/2ـ شبههها و فتنهها
عواملی که باعث تنهایی ولیّ خدا میشوند، دو دسته هستند؛ شبههها و فتنهها. که وقتی این دو با هم ترکیب شوند به شدت کارگر میشوند؛ شبهات فضا را تاریک میکند و در این فضا فتنهها تأثیرگذار میشوند. و الّا در فضای روشن، فتنهها کارساز نیستند.
اعلان بینیازی نسبت به ولیّ خدا و طرح «حسبنا کتاب الله» اولین و اساسیترین شبههای است که از زمان حیات خود پیامبر اکرم(ص) آغاز شد. مورخان اهل سنت از جمله، طبری نوشتهاند: در آخرین روزهای حیات پیامبر(ص) در حالیکه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. کسی گفت: «إنّ الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله» به فارسی یعنی هذیان میگوید!! از قرائن تاریخی پیداست که گویندهی این سخن کیست، شیعه و سنی هم متّفقند که او کیست. البته؛ متأسفانه عدّهای از علمای اهل سنت این جریان را توجیه کرده و گفتهاند: این حرف بدی نیست. او در دورهی خلافتش نیز میگفت: «آن روزی که پیامبر آن جمله را فرمود، میخواست مسئلهی خلافت را مطرح کند، ولی من صلاح مسلمانان ندانستم».
جریان از اینجا شروع شد که، اسلام نیاز به «ولیّ» ندارد؛ بلکه کتاب برای ما کافی است، در حالی که شیعه و سنی متواتر نقل کردهاند که حضرت به روشنی فرمودند: « إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی» البته بعضی از سنّیها این روایت را نیز تحریف کرده، گفتهاند: کتاب الله و سنتی!
شبهه از اینجا شروع شد که گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانید، میخوانیم، روزه بگیر، میگیریم، حج برو، میرویم و … به جایی رسید که به تدریج گفتند: نوشتن حدیث معنا ندارد باید کتاب خدا را حفظ کنیم؛ چون اگر بخواهیم حدیث بنویسیم کتاب خدا از بین میرود؛ لذا نوشتن حدیث پیامبر را در زمان خلیفهی اول منع کردند، البته به این علّت که احادیث پیامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضایل اهل بیت(ع) دارد. این شبهه ظاهر فریبندهای هم داشت؛ چون میگفتند روایت به اندازهی قرآن اهمیت ندارد؛ لذا نگذارید قرآن از بین برود، در حالی که مفسّر قرآن، کلام رسول خدا(ص) است. «لتبیـّن للنّاس ما نزّل إلیهم»[4] روشن است که اگر برای قرآن تبیینکنندهای نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا میشود.
2/2ـ جعل شخصیت در مقابل اهل بیت(ع)
بعد از اینکه جلوی نشر فضایل اهل بیت را گرفتند، کمکم شروع به جعل شخصیت و شخصیت علیالبدل کردند، که در دنیای سیاست کار رایجی است؛ لذا در مقابل امیرالمؤمنین(ع) که صاحب فضایل است، برای دیگران جعل فضیلت کردند. معاویه دو کار انجام داد: اول، اینکه احدی حق ندارد نقل حدیث در فضایل علی و اهل بیت کند، (اگر کرد او را بکشید)، دوم، به استاندارانش دستور داد برای عثمان و شیخین فضیلت نقل کنید. کار جعل فضایل به حدی رایج شد که خود معاویه گفت: بس است. چون جعلیاتی مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر کدام اقتدا کنید، هدایت میشوید، خلاف صریح قرآن است، چون قرآن میگوید: داخل صحابه منافق هم وجود دارد.
3/2ـ تحریف در معنای دین و مسلمان بودن
این شبهات در حقیقت، تحریف در معنی دین و مسلمان بودن است، غافل از اینکه حقیقت دین چیزی جز تسلیم در مقابل خدای متعال نیست « إن الدّین عندالله الإسلام»[5] و این تسلیم بودن زمانی ثبوت پیدا میکند که در مقابل ولیّ خدا تسلیم باشیم.
قل إن کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفورٌ رحیمٌ.[6]
تولّی به ولی خدا گوهر دین و باقی مسائل، آداب ظاهری دین است. اینها در معنای دینداری تحریف کردند، تحریفهایی که تاکنون ادامه دارد.
یک نگاه این است که، دین همین آداب است هر کس بیشتر نماز بخواند مقدستر است. یک نگاه دیگر هم که کم کم شکل گرفت و هم اکنون نیز وجود دارد این است که، دین یک مشت تجارب باطنی و به قول امروزیها تجارب قدسی، تأملات، رازدانی، رمزدانی، ریاضیتکشی، حالات و مقامات باطنی است و رسیدن به اینها هم یک آداب و فرمولهایی دارد، اگر به آن عمل کنی به نتیجه میرسی، لذا اهل سنت کتابهایی دارند به نام منازل الفلان، خیال میکنند پلکان است اگر رفتی به خدا میرسی. البته همهی این حرفها مطلقاً باطل نیست، ولی این تحریفی است که پیدا شده و کمکم به جایی رسیده که رسیدن به خدا، بدون ولی فرمول پیدا کرده است.
در این وسط ولیّ خدا چه میشود؟ این همان ظهور «حسبنا کتاب الله» است. دربارهی امور اجتماعی نیز برخی میگویند: اول اینکه امور ظاهری است و اعتبار چندانی ندارد، دوم اینکه به دین ربط ندارد، باید خود مردم آن را سامان دهند.
این تفکّرات که از صدر اسلام شروع شد، باعث کارگر شدن فتنهها و تنها شدن ولیّ خدا شد. از زمانی که دینداری، فقط رمزدانی و نماز و روزه شد و همهی صحابه عادل و محترم شدند، کمکم امیرالمؤمنین(ع) هم عرض طلحه یا زبیر شدند، چون همه صحابی هستند؛ لذا فتنه اثر خودش را گذاشت. از حضرت امیر(ع) نقل شده است که فرمودند: «مرا روزگار اینقدر پایین آورد که کنار معاویه گذاشت، تا جایی که گفتند: علی و معاویه». معاویه کسی است که تا فتح مکه هم خودش و هم پدرش بتپرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، یعنی در حقیقت برده بودند، اما حضرت علی(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بتشکنی و سایر فضایل نامتناهی حضرت، که دیگر جای خود دارد.
باید تذکر داد که ما در این زمان نگران فتنههای دشمن نیستیم، فتنههایی مانند ماهواره، فیلم، ویدئو، رمان و … انحرافی نمیتوانند در فضای روشن، کاری بکنند. در سال 1357 از این فتنهها بسیار داشتیم ولی امام خمینی(ره) باذن الله ـ تبارک و تعالی ـ در دل فتنهها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبههها هستند، شبهاتی مثل اینکه؛ اصلاً دین، حکومت و سیاست ندارد (دین حداقل)، برای تفسیر دین، روحانیت لازم نیست، دین طبقهی مفسّر ندارد، هر کس هر طوری فهمید، بالنسبه حق است (تکثّرگرایی)، و ... .
اگر این شبههها گرفت، فتنه به راحتی کارگر میافتد، هر کس صدا بلند کرد دورش جمع میشوند؛ لذا ایندو در کنار هم کار میکنند. اگر در تاریخ جریان فتنهها و شبههها را تأمل کنیم به همین نتایج خواهیم رسید.
سیّدالشّهدا(ع) نیز به همین شکل تنها شدند. مردم طوری پراکنده شدند که احکام فقهی خود را نیز از سیّد الشّهدا(ع) نمیپرسیدند با اینکه، حضرت سبط پیامبر، صحابی و … بودند (حالا فضایلی که شیعه نقل میکند، بماند) بنابراین، شبههها و فتنهها یکی از عوامل مهم تنهایی حضرت بود و ایندو در یک شب درست نمیشوند؛ بلکه یک برنامهریزی تاریخی پشتیبان قضیه بود، لذا همین که حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام میدهید، بلافاصله یک امت را لعن میکنید. « فلعن الله امّهیً أسّست أساس الظّلم و الجور علیکم أهل البیت» بدین معنی که حضرت با یک امت تاریخی روبهرو هستند، نه فقط با ابن زیاد و یزید.
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولیای الهی
یکی دیگر از عوامل تنهایی ولیّ خدا این است که در کار اولیای خدا هدف، خیلی بالاتر از آن است که اهل دنیا تعقیب میکنند. هدفی را که سیّدالشّهدا(ع) تعقیب میکنند این نیست که انسانها را به رفاه و عیش دنیا یا حتّی به آن چیزی که توسعهی مادی و تکامل مادی نامیده میشود، برساند؛ اگر هدف اینها بود خیلی زود انسانها همراه میشدند؛ تأمین شهوات و ارضای غرایز مردم، هدف اصلی نیست، اگرچه نیاز مادی مردم در حکومت دینی و در جامعهای که بر محور اولیای خدا شکل میگیرد به بهترین وجه و در شکل معقول تأمین میشود ولی هدف برتر از رفاه و امنیت مادی و حتی برتر از آزادی مطلوب تمدنهای مادی و بالاتر از توسعهای که آنها تعقیب میکنند، است. لذا هیچکدام از اولیای الهی در آغاز دعوتشان به رفاه دنیا دعوت نکردند، با اینکه اغلب بعثتشان در جوامعی بود که وضعیت مادی بسیاری از آنها، وضعیت مناسبی نبوده است. نمونهاش جامعهی جاهلی قبل از نبی مکرم اسلام(ص) که از نظر امنیت و رفاه خیلی عقب افتاده بودند. ولی حضرت در بدو بعثت نفرمودند: ای مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شوید، زندگیتان را سامان دهید، امنیّت اجتماعی برای خودتان ایجاد کنید، بلکه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد کردند، دعوتی که برای انبیا بسیار سنگین تمام میشد، لذا در جوامعی که ادراکشان ضعیف و تعلّقشان به دنیا شدید بود، دعوتکننده به معاد و اینکه بعد از مردن، زنده شدنی هست، متّهم به جنون میشد. این جریان در آیات متعددی از قرآن آمده است. با همهی این زحمات، شروع دعوتشان از اینجا بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه میخواهند انسان را به مقام توحید، زهد، یقین و رضا برسانند. این هدف بدون یقین به آخرت، بدون ایمان به الله ممکن نیست. البته وقتی هدف رفیع شد طبیعی است که همراهان واقعی دیرتر و کمتر پیدا میشوند، چون همه برای آن هدفهای رفیع آماده نیستند و همت ندارند.
5/2ـ نبود تزویر در منطق اولیای الهی
از جمله عوامل تنهایی اولیای خدا این است که نمیخواهند با هر قیمتی شده ـ ولو با حیله و تزویر ـ مردم را به طرف خود بکشانند و به هدف برسانند، میخواهند اگر مردم میآیند، از سر بصیرت و آگاهی و فهم باشد، چون فقط این نوع آمدن به طرف خدای متعال درست است « و هدیناه النّجدین»[7] طوری مدیریت و رهبری میکنند که حق و باطل روشن شود، مردم با بصیرت و آگاهی تصمیم بگیرند. لذا اگر موارد زیادی در حکومت امیرالمؤمنین(ع) یا در کلّ بر خورد اولیای الهی میبینید که ظاهراً چرا امیرالمؤمنین(ع) به طلحه و زبیر اجازه دادند از مدینه خارج شوند؟ گفتند: میخواهیم عمره برویم، حضرت فرمودند: میخواهند بروند مکر کنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اینکه میدانست، جلوی آنها را نگرفت. یا میدانستند امشب بنا است ابن ملجم ایشان را ترور کند ولی مانع نشدند؟ مسلم بن عقیل(ع) میدانست ابن زیاد داخل خانه آمده ولی ترورش نکرد! و داستانهای متعدد دیگر، معلوم میشود ترور و فریب، مشکلی را حل نمیکند، اگر بنا است مردم به بصیرت برسند باید طوری عمل کرد که حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب کنند، قدرت اختیار حق و باطل معلوم شود تا تکلیف و رشد معنیدار شود. لذا سیّدالشّهدا(ع) طبق بعضی از نقلها در بین راه مکرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عدهای هم پراکنده شدند، هر چه مخاطرات شدیدتر میشد عدهی بیشتری میرفتند، حتی حضرت در شب آخر نیز فرمودند: بروید. البته مورخان نوشتهاند در آن شب با اینکه حضرت بیعت را از آنها برداشتند، کسی نرفت همگی التماس کردند و ماندند.
در حکومت دینی هدف این نیست که به هر قیمتی شده ـ ولو با دروغ و تزویر ـ مردم را نگه داریم؛ بلکه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوری که حجّت تمام شود و بر سر ایمان انسانها مانعی وجود نداشته باشد، برای رسیدن به این هدف شیاطین و فتنهها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پیامبرش میفرمایند:
«وکذلک جعلنا لکلّ نبیٍّ عدوّاً شیاطین الإنس و الجنّ».
برای هر پیامبری دشمن قرار دادیم، اعم از شیاطین انسی و جنی.
که الهاماتی نیز در بین خود دارند؛ یوحی بعضهم إلی بعضٍ زخرف القول غروراً.[8]
حرفهایی که زخرف القول یعنی ظاهر فریب و خوش ظاهر است، بین خودشان رد و بدل میکنند. بعد خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «ولو شاء ربّک ما فعلوه» اگر خداوند متعال میخواست، نمیتوانستند چنین کارهایی انجام دهند؛ یعنی خداوند متعال محکوم آنها نبوده، در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نیست.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |