این مقاله به بررسی پیامها و محتوای اصلی داستانهای هری پاتر میپردازد. نویسنده نشان میدهد که مهمترین مسئلهای که در این داستانها میتوان به آن اشاره کرد و آن را محوریترین پیام داستان دانست، وجود دنیای بدون خداوند یا به تعبیر او «مرگ خدا» میباشد. این مجموعه در پی اثبات این مطلب است که انسان در این دنیا، بدون وجود هیچ قدرت متعالی و والاتری رها شده است و این وظیفة خود اوست که برای رسیدن به کمال مطلوبش تلاش کند و در این راه از هر وسیلهای استفاده کند. در واقع، از دیدگاه «رولینگ»، هدف وسیله را توجیه میکند و این پیام غلط دیگری است که مجموعه کتابهای هری پاتر به اذهان فرزندان ما القا میکند.
بیست و یک جولای، آمد و رفت، و جهان بدون هیچگونه قدرت جادویی ادامه دارد. این تاریخ، روز انتشار هفتمین و آخرین جلد از کتابهای هری پاتر با نام «هری پاتر و یادگاران مرگ» میباشد. شش جلد قبلی این کتاب تا کنون به 66 زبان ترجمه شده و نزدیک به چهارصد میلیون نسخه فروش داشته است و این رقم تا زمانی که دنیای هری پاتر تکمیل شود، افزایش خواهد یافت. ویرایشهای جدید این کتاب؛ مثل ویرایش مخصوص با جلد چرمی، ویرایش جعبهای، کتابهای صوتی و ویرایش دیجیتال مصور و... نیز در حال انتشار است. علاوه بر این، در یازدهم جولای، پنجمین فیلم هری پاتر پخش شد و بیشک دو فیلم دیگر (و شاید دنبالههای دیگری از این فیلمها) نیز پخش خواهند شد. روی هم رفته، این حادثهای فراملی، در زمینة حماسی و رزمی تاریخ است که تنها کتاب «بابل» میتواند با آن رقابت کند.
من به چند دلیل از کلمة رقابت استفاده کردم؛ اوّل، به خاطر تأثیری که این مجموعه بر دنیای مدرن دارد و بعد، به دلیل جهانبینیای که نیرومندانه به طرفداران خود القا میکند. در کل، این مجموعه نوعی بیانیة ضد مسیح درام، در مورد اخلاق و ایمان میباشد که توسط شخصیتهای دوستداشتنی، ستودنی و تخیلی آن تجسم یافته است؛ شخصیتهایی که ویژگیهای امروزی بشر دوستی را به آخرین حدّ خود رساندهاند. سراسر این مجموعه در مورد ما انسانها است. در مورد تمایلات اخیر غرب به «هموساپینس» و انسان به عنوان آگاه و دانای کل؛ به طور دقیقتر، دربارة «هموسین دئو» یا انسان بدون خدا. انسانی که برای پیدا کردن هویت خود در پهنة گیتی، بایستی به هر قیمتی به دنبال قدرت و دانش باشد تا مبادا به واسطة نفرین مرگبار به نابودی فرستاده شود. او احساس میکند که تنها و رها شده است و از این رو باید به خودش متکی باشد و تا حدّ زیادی، به کسانی که او را در آشکارسازی و پیشرفت هویت نهانش یاری میکنند، متعهد و ملتزم شود. وقتی او برای دستیابی به هدف نهاییاش تلاش میکند، در بالاترین حدّ خطر قرار دارد و برای زندگی فانیاش مخاطرات بسیاری را پیش رو دارد. در این راه، مرگهای بسیار زیاد و به گونههای مختلف، وجود دارد.
لوگراسمن در 23 جولای سال 2007 در مقالهای در «مجلة تایم» مینویسد: «اگر میخواهید بدانید در هری پاتر چه کسی میمیرد، پاسخ آن آسان است: خدا». او در این مقاله، هدف اصلی و ریشهای مجموعه هری پاتر را بیان کرده است. مسائل زیادی در مورد موضوعات خاصّ این مجموعه برای نوشتن وجود دارد و نوشته شده است. این نکته که یک داستان خوب نباید کاملاً مذهبی یا مسیحی باشد، قابل انکار نیست؛ امّا باید در مورد این حقیقت کوچک تعمّق کنیم که استعارة کلی و طرح اصلی این مجموعه (جادو و سحر)، فعالیتهایی میباشند که به طور مطلق از سوی خداوند حرام گردیده است. اشباع [ذهن] نسلی از خوانندگان جوان با اخلاقیات و باورهای ظلمانی که به صورت داستانی جذاب در آمده است، آثار طولانی مدتی خواهد داشت. کمترین این آثار، ترویج نسبیتگرایی اخلاقی است که در اقسام فرهنگی، نه تنها به دیکتاتوری نسبیتگرایی اخلاقی تبدیل شده است بلکه در حال تبدیل شدن به اعتیاد نسبیتگرایی اخلاقی است. مانند تمامی اعتیادها، زندگی بدون اعتیاد برای معتاد سخت میباشد و در واقع، مادهای که به آن معتاد است، به زندگی معتاد تبدیل میشود.
طبیعت «پرومیتوسی» جادو و آتش دزدیده شده از خدایان، بر سطحی اساسی از هویت، تثبیت شده است و میل به این تصور روانشناختی را در اذهان جوانهای ما ایجاد میکند که میتوانند «مانند خدایان» باشند، با تمامی حدود و مرزهای اخلاقی که خودشان تعریف میکنند و مکانیسمهای پاداشی که به هیچ قدرت بالاتر از میل و خواست خودشان پاسخگو نیست. بسیاری از مسیحیان این مطلب را به واسطة مجموعة هری پاتر پذیرفتهاند؛ زیرا شخصیت محوری داستان، این فریب و اغوای همیشگی را در حالتی سانسور شده تجسم بخشیده است که: «شما باید همچون خدایان نجیب و نازنین باشید». با این حال، اگر این داستان را با کمی توجه به روابطی که در سطوح عمیقتر شخصیتها و طرحهای فریبنده آن وجود دارد مطالعه کنید، در مییابید که هری کاملاً هم نجیب و نازنین نیست. در اوج داستان جلد هفتم، شخصیت هری به عنوان یک شخص نسبتاً نجیب پایان مییابد؛ البته بعد از گذراندن یک سلسله از ضرب و شتمها، دروغها و کینههایی که از جلد ششم باقی مانده است. ما هرگز نخواهیم فهمید که هری چگونه از این شرایط، به تکامل و شکل تمام عیار خود که ساحری است که دنیا را نجات میدهد، میرسد.
همچنین باید در نظر داشت که هیچ پدر و مادر عاقلی کتابهایی را به بچههایشان نمیدهند که در آن، گروهی از انسانهای هرزه و فاحشة «خوب» با انسانهای هرزه و فاحشة «بد» دلیرانه میجنگند و در آن اعمال جنسی و فاحشهگری به عنوان نیروی محرّک و تکاندهندة داستان است. امّا چرا جادو و سحر معاف و آزاد میباشد؟ یا بهتر است از خود بپرسیم، چرا موضوعات و موادّ مسموم را به مواد مصرفی فرهنگ خود وارد کرده و به این کار ادامه میدهیم، گو اینکه این کار منطقی و عادی است. آیا وجود مقدار کمی سبزیجات در یک ظرف پر از اسید آرسینیک، آثار بلندمدت منفی ناشی از خوردن این ماده بر رژیم غذایی را توجیه میکند. استدلالهای اینچنینی بسیاری وجود دارد، امّا اجازه دهید به بینش گراسمن توجه کنیم.
واکنش و پاسخ بسیاری از خوانندگان اینچنین خواهد بود: «مرگ خدا؟ مطمئناً موضوع را بسیار بزرگ کردهاید! در میان دریایی گسترده از پدیدههای فرهنگی، ما تنها در مورد یک پدیدة منفرد بحث میکنیم، اینگونه نیست؟ آیا ارزشهای مثبت بسیاری در این کتابها و فیلمها وجود ندارد که آموزشدهنده و تقویتکنندة اهمیت شجاعت و فداکاری میباشد؟ و آیا این مجموعه تماماً در مورد عشق نیست؟» بله، از یک لحاظ اینگونه است. امّا چه نوع عشقی؟ چه نوع گذشتی؟ و به چه نیتی؟ این مجموعه در مورد سودمندی کینهتوزی، تفاخر، بداندیشی و بدخواهی نسبت به دشمنان حقیقی و آنان که دشمن انگاشته میشوند، است و در این راه به دنبال استفاده از دانش محرمانه، دروغ، مکر و حیله، اهانت و خوش شانسی محض برای دفاع در مقابل هر آنچه که شما را تهدید میکند و در مقابل خواستههای شما میایستد، میباشد. این مجموعه یک «کورنوکوپیا» برای پیام غلط دیگری نیز میباشد: «هدف، وسیله را توجیه میکند». هیچ چیز دیگری همچون این پیام دیده نمیشود. به هیچ کسی جز کسانی که شما با آنها احساس راحتی میکنید و از اهداف شما پشتیبانی میکنند و باعث میشوند در مورد خودتان احساس خوب داشته باشید، نمیتوان اعتماد کرد. کشتن دیگران در صورتی که شما خوب باشید و دیگران بد باشند، توجیهپذیر است. افراد محافظهکار و متعصبهای ضدّ جادو، انسانهای واقعاً بدی هستند و لایق هرگونه مجازاتی میباشند. (از این رو، مجازات دور سیلز لذتبخش میباشد.)
هدف غایی شیطان، رد کردن و طرد جادو است. برای مثال تبهکار بزرگ «ولد مورت»، هنگامی که به یک پسر معلول که توسط پدر مخالف جادوی خود ترک شده است تبدیل میشود، از دور خارج میشود. پس از آن، در فضای داستان یک افسانة جوان وجود دارد، که هنگامی که با جادو تلفیق میشود، به یک عامل توانا و غالباً نهفته تبدیل میشود و رفته رفته در هر یک از جلدهای این داستان رشد میکند و در پایان جلد آخر، در خوشی و رستگاری خانوادگی، شخصیتهای محوری داستان به اوج خود میرسد. بله؛ هری با اشرار تقریباً شیطانی روبهرو میشود؛ آزمونی سخت و پایانناپذیر از مبارزات و پریشانیها را متحمل میشود؛ بر انسانهای عجیب و غریب شکستناپذیر پیروز میشود؛ جهان را نجات میدهد؛ با جینی ازدواج کرده و بچهدار میشود و نسل جدیدی از جادوگران و ساحرههای کوچک را به وجود میآورد. اگر این یک طنز یا هجونامه بود، شاید به آن میخندیدیم. امّا این داستان خود را به عنوان مسئلهای کاملاً جدّی ارائه کرده است؛ این فستیوال حقایق ناقص، مهلک و دروغهای آشکار، به سادگی با برخی از ارزشهای مثبت آمیخته شده است؛ با برخی نقشپردازیهای جذاب و شیوههای نویسندگی نامناسب برای قهرمان و ضدّ قهرمان مجموعه، از یک طفل یتیم سرخورده استفاده شده است. علیرغم عناصر و خصیصههایی مثل شوخطبعی، باهوشی و سخنان طعنهآمیز جسورانه، فرهنگ عمیقی از تحقیر نیز در این مجموعه وجود دارد. سراسر داستان بسیار جذاب و لرزاننده میباشند؛ بسیار مرگبار و پوچ.
مسئلة اصلی این است. اینگونه نیست؟ اگر دنیایی که در آن زندگی میکنیم، مقدس (روحانی و منزه) نبوده و بلکه پوچ و مرگبار است، آنگاه ما بایستی هر کاری که میتوانیم برای تغییر دادن آن انجام دهیم. ظاهراً خدایی وجود ندارد و ما بایستی خدای خودمان باشیم. همانطور که همة کودکان یتیم میدانند، اگر پدری وجود نداشته باشد، ما باید پدر خودمان باشیم. این یک وظیفه و کار دشوار برای هر کسی است، امّا با کمک برخی قدرتهای باورنکردنی قابل انجام است و اگر بعد از همة اینها چیزی وجود داشته باشد که اندکی ورای دنیای مادی و این جادوی مادی است، آیا میتواند حقیقت داشته باشد؟ طبق داستان، مطمئناً خیر. در مجموعة هری پاتر، نشانههایی از قلمروهای دیگر و ابعاد غیرمادی و متافیزیکی که هیچگونه مرجع اخلاقی بالاتری ندارند، دیده میشود. امّا اینها ویترینهایی برای کیهانشناسی پایهگذاری شده توسط رولینگ میباشند. گواهی و شهادتی سخت در سراسر داستان وجود دارد، مبنی بر اینکه یک جهانبینی اسرارآمیز به آرامی امّا بدون شک به وجود خواهد آمد. در حقیقت، این شکل جدیدی از مجموعة بدعتها و الحادهای قدیمی و یک فلسفة عرفانی جدید میباشد که باقیماندههای نمادهای یهودی ـ مسیحی را اقتباس کرده و آنها را با مفاهیم دینی زندگی و [عالم] پس از مرگ درهم آمیخته است. برای مثال، در اواخر جلد آخر، مربی و مدیر هری، دامبلدور، پس ار مرگ خود و مرگ کاذب هری و قبل از رستاخیز مبهم آخر، در محیطی تار و مربوط به دنیایی دیگر، با هری ملاقات میکند. امّا حتّی این مورد و دیگر مراجع متافیزیکی، به ندرت توسط نویسنده برای بیان هدف اصلیاش که همان تجلیل از کمال مطلوب انسان دوستی میباشد، استفاده شده است. اینگونه بشر دوستیها، بدون وجود انواعی از روحانیت ـ و هر آنچه که روحانیت بهتری برای هموسین دئو، از آن روحانیتی که پاداشها و هیجانهای غیرطبیعی و بدون پاسخگویی اخلاقی به خداوند ارائه میکند، داشته باشد ـ نمیتواند مدت زیادی به حیات خود ادامه دهد. ممکن است این مسئله را متناقض بدانید؛ مذهب بشر دوستی سکولار. در این مذهب، همانند بسیاری دیگر از مذاهب، جهان به شدت در حال تهدید میباشد و به ناجی خود نیاز دارد. آنگاه یک قهرمان دوست داشتنی در این موقعیت چه باید بکند؟ او باید رشد کند. در این هفت داستان نیز قهرمان اینگونه عمل میکند و به تحقق قدرتهای نیمه خدایی ذاتی خود نزدیک میشود. در داستان هرگز به این قدرتها به عنوان قدرتهایی شبیه به قدرت خداوند اشاره نشده است؛ چون در این صورت، بهطور ضمنی نوعی قدرت بالاتر و متعالیتر را تصدیق میکند، حال آنکه در دنیای پاتر، هیچ سلسله مراتب مطلقی در آفرینش وجود ندارد.
رولینگ در یکی از مصاحبههایش بیان کرده است که: «کتابهای من عمدتاً در مورد مرگ میباشد. آنها با مرگ والدین هری آغاز میشوند. اشتغال ذهنی و فکر دائم ولدمورت برای تفوق بر مرگ است و تلاش او برای رسیدن به ابدیت، به هر قیمتی، که هدف هر کسی در استفاده از جادو میباشد، در این کتاب وجود دارد. از این رو من دریافتم که چرا ولدمورت خواهان غلبه بر مرگ است. همة ما از مرگ میهراسیم».
در حقیقت، هزاران نوع مرگ خشن در این هفت جلد وجود دارد که معمولاً در اثر نبردهایی است که شامل نفرین، جادو و زهر میباشند. شمار شخصیتهای انسانی و دیگر مخلوقاتی که در این مجموعه کشته میشوند، از دست خواننده خارج میشود و تا آنجایی که من میدانم، هیچ یک از آن شخصیتها به مرگ طبیعی نمیمیرند. دنیای پاتر قلمرو مرگ است، پادشاهی مرگ و تنها با استفاده از ابزار مرگ میتوان بر حاکمیت ابدی آن برتری یافت. در سراسر این مجموعه، مرگ و قدرت، پیوندی ناگسستنی برقرار کردهاند. علاوه بر این، مرگ تهدید نهایی و راه حل پایانی هر مشکلی است. برای مثال، در جلد شش، دامبلدور توسط سوروس اسنپ شیطان، که برای تبهکار و شریر بزرگ، ولدمورت کار میکند، کشته میشود. در جلد هفت آگاه میشویم که اسنپ یک جاسوس دوجانبه بوده است که به طور مخفیانه به دامبلدور و هری وفادار بوده است. این هم فاش میشود که دامبلدور از اسنپ خواسته است که او را بکشد ـ مرگی آسان و بدون درد ـ و گفتوگوی آنها در این مورد، به طور عجیبی مانند توجیه مرگ آسان و خودکشی به کمک پزشک است.
اینکه بدانید چه کسی هستید، در تفوق بر مرگ بسیار مهم است. شما به تدریج با تجربه و همراه با مطالعه دانشهای محرمانة ممنوعه، کشف خواهید شد و [خواهید فهمید] که بیشتر از آنی هستید که فکر میکردید؛ در حقیقت، شما حقّ دسترسی به اسراری را دارید که خودتان را برایتان مینمایاند و ارزش شما برای دیگران آشکار میشود. تا زمانی که همتایان حامی و شجاعی دارید، مورد عشق، نفرت، چاپلوسی و ترس قرار میگیرید، ولی هرگز فراموش نمیشوید و قدرتهای مخفی اضافی به شما داده میشود. با افزوده شدن آگاهی، قدرتهای جادویی ذاتی شما آزاد خواهد شد و با تمرین به نیروی جادویی فوقالعاده نیرومندی تبدیل خواهد شد. البته باید از این نیروها استفاده کرد، زیرا دشمنان واقعاً پستی در بیرون وجود دارند و این شیطان و دشمن بزرگ، پس از شما در گذرگاه بزرگی قرار دارد و او هم مثل شما قدرتهایی دارد. از این رو اگر میخواهید او را شکست دهید، بسیار مهم است که قدرتهایی به ترسناکی و وحشتآوری قدرتهای او داشته باشید. شما به نبرد خواهید پرداخت، زمین خواهید خورد و دوباره برمیخیزید، امّا در پایان پیروز خواهید شد. شما ناجی جهان میشوید.
رولینگ داستانی را به شکل درام انسانی درآورده است که به کهنگی «ایلیاد» است، امّا بدون بینش عمیق هومر نسبت به انگیزههای انسانی. به کهنگی «بوولف» است، امّا با نقشهایی در هم و درسهایی منحرف؛ معاصر با« ارباب حلقهها» میباشد، امّا بدون تعریف تولکین از فروتنی و حکمت و پاکدامنی حقیقی. او از رنج و محنت استفاده کرده است تا داستانش را از یک سناریوی ساده خوبها در برابر بدها، یا حتی سناریوی صرفاً تغییریافتة خط مقدم خیر و شر، پیچیدهتر کند. او با هوشمندی و خلاقیّت، تمامی مرزهای داخلی و خارجی، عمودی و افقی را در هم ریخته است و تنها عامل درخشنده، تقدیر ضمیر پویای شخصیت محوری داستان میباشد. خواست این شخصیت، بیشتر آرزو برای زنده ماندن است تا آرزو و میلی ـ از نوع نیچهای ـ برای قدرت و رفته رفته این خواسته به سوی آرزویی برای یک هویت سوق پیدا میکند که در آن، قدرت، یک عامل تقویت کننده ضروری برای این خواسته است. امّا رولینگ شخصیت هری را یک پسر دوستداشتنی و بازیگوش ساخته است. بسیاری از خوانندگان جوان با این شخصیت آشنا هستند. او مانند بسیاری از جوانان زمان ما است که به نحوی رها شدهاند و خانوادههایی از هم گسسته و خواهران و برادران غایبی دارند که به واسطة سقط چنین از بین رفتهاند یا به طریقی دیگر، این کودکان به علت روشهای پیشگیری از بارداری و عقیمسازی، تنها ماندهاند. آنها به خاطر انواع گوناگون عدم توجه، کمارزش شمرده شده، از تنهایی رنج میبرند و برخی نیز توسط بچههای قلدر تحقیر میشوند. (این بچههای قلدر، کودکان بدبخت دیگری هستند که به خاطر نداشتن هویت، به کودکان ضعیفتر زور میگویند تا از این تنها راه در دسترس، بتوانند خودشان را ثابت کنند.) حیاط مدرسة محلّهتان را نگاه کنید. همة این کودکان آنجا هستند؛ هریها و هرموینزها، دراکو مالفویهای شریر و گروه چاپلوسانشان. این یک حالت انسانی میباشد و از هر سنی به سن دیگر و هر فرهنگی به فرهنگ دیگر ـ هر جا که انسان نیروی نگهدارندة بخشش را نپذیرد ـ تفاوت کمی دارد.
هری بر شیاطین گوناگونی که با او روبهرو میشوند پیروز میشود، البته او این کار را بدون بخشش و رحم انجام میدهد. ما میبینیم که در حال تشویق او هستیم و سپس یا از روی بیارادگی این کتابها را میپذیریم یا از آنها حمایت میکنیم. این کتابها مسیر آزادی، راهی به دور از رنج، طرفداری از زندگی، نفی ثروت، حلقة زنجیر حصارها و محوطههایی محصور شده که کودکان محبوب ما یعنی همة کودکان را بیرحمانه محدود میکنند، میباشند. هری راه را میداند، این کودک زیبای بازنده، حسّ ترحم غریزی ما برای مردم رنج دیده را برمیانگیزد؛ ما هری را هنگام عبور از موانع، پیروز میبینیم، درست همانطور که همة ما آرزو داریم که در زندگی خودمان اینگونه باشیم. بله، من و شما هری هستیم. ما او را دوست داریم و چه بازیگر تمام عیاری برای این نقش در فیلم انتخاب شده! صورتی شیرین، شجاع و آسیبپذیر. یک پسر خوب و زیبا. در «هری پاتر و یادگاران مرگ»، میبینی که هری به دورة جوانی میرسد. او به طور شگفتانگیزی به بلوغ رسیده است. او نسبت به ضعفا احساس شفقت و مهربانی دارد و میخواهد مانع نفرینها و بلاهای مهلک شود و چوبهای جادویی را از دست کسانی که میخواهند او و دیگران را بکشند، بیندازد. این مسئله تا حدی است که رموس لوپین هری را نکوهش میکند و پاسخ دفاعی هری را مبنی بر اینکه کشتن مردم روش ولدمورت است نه او، دریافت میکند. حتی بعد از اینکه دراکو، شکنجهگر قدیمی هری، با گروهش به او حمله میکند و نزدیک است که با نفرین خشونت بار فایندفایر هری را آتش بزند، او دراکو را نجات میدهد. ممکن است که این پیشرفت جدید در شخصیت هری، آنهایی را که از روش انتقامی قدیمی او لذت میبردهاند، ناامید کند، امّا با این حال، این نیز موقعیت طرفداران هری را که آن سوی رویة ظاهری شخصیتها و جریانها را نمیبینند، تقویت میکند. همانطور که دیویدهادون منتقد بیان میکند: «هری این عقیده رولینگ که کودکان «ذاتاً خوب» و بدون نیاز به اصلاح و رستگاری هستند را به طور کامل واقعیت میبخشد.» آنها تنها نیاز دارند که رشد کنند و یاد بگیرند که از قدرتشان «هوشمندانه» استفاده کنند. در دنیای هری، گناه نخستینی وجود ندارد به جز جادو.
اگر ما در دنیایی تنگ و ترسناک حبس شدهایم، چرا راهی که هری به ما نشان داده است را بررسی نکنیم؟ وقتی که ما مثل همة انسانها و حتی آنهایی که این مطلب را انکار میکنند، آرزو و میل به یک قدرت برتر و مافوق داریم، چرا نباید بندة نیروهای غیر طبیعیای که به جای آن تعالی اصیل ارائه شدهاند شویم؟ بندگی واژهای است که ممکن است شما را یاد یک واژة قدیمی بیندازد، بردگی. هنگامی که یک برده در زنجیر است، در مورد آزادی خیالبافی و رؤیاپردازی میکند، امّا این خیالهای پوچ، زنجیر او را محو نمیکنند. انسانهای اسیر شده زمان ما نیز مانند بردگان قدیمی، با هر لذتی که میتوانند در ابعاد محدود این دنیا کسب کنند باقی ماندهاند و اینها نیز معمولاً با لذّاتی زودگذر و مجهولند، همانطور که در گذشته به وفور در ممالک مشرکین اثبات شده است. آنهایی که اسیر دنیای پاتر میباشند، ممکن است با خوشگذرانی ذهنی و تحریک عواطفشان و ترشح آدرنالین، به واسطة عصبانیت و خون، افسانه و ترس و به وسیلة نمایش بینظیر و ابتکارات هوشمندانه، شاد باشند و توجهشان از شرایط واقعی که دارند دور باشد؛ امّا توجه داشته باشید که نمادهای سنتی تمدن غرب، از طریق این بافت بسیار پیچیده از طرحها، مورد سوءاستفاده و استفاده، تغییر و پیوند ناجور، تکذیب و حتی بارها وارونهنمایی قرار گرفتهاند. زیرا در این دنیای خیالی، هیچ چیز معتبر و آنطور که به نظر میرسد نیست و حتی ساختار لغزشها و خطاهای فکری ما را به همان جایی میبرد که وهم و خیال نویسنده میخواهد. یک داستاننویس ضعیف نمیتواند حتّی کمی از این داستان را بنویسد. امّا رولینگ یک داستاننویس بااستعداد است و اثر موزون عظیم او، در تجزیه و از هم گسستن اصول اساسی تمدن و انسانیت، به وسیلة بسیاری تصدیق شده است؛ زیرا او ما را گرامی داشته و سرگرم کرده است؛ به این دلیل که «این [داستانها] تماماً در مورد عشق هستند».
آزادی حقیقی تنها زمانی ممکن میشود که عشق حقیقی وجود داشته باشد و عشق حقیقی بدون صداقت ممکن نیست. همانطور که تولکین در مقالهای در مورد ادبیات خیالی بیان کرده است، نویسندهای که میخواهد تصور و تخیل را به طریقی سالم تغذیه کند، بایستی بدون توجه به اینکه جزئیات یک دنیای خیالی چقدر خارقالعاده میتواند باشد، به نظم اخلاقی دنیای واقعی وفادار باشد. نمیتوان قانون طبیعی را که خداوند در وجود ما قرار داده است، به کلی ریشهکن کرد، امّا میتوان آن را شدیداً تغییر شکل داد تا منجر به انحراف آگاهی، ضمیر و پس از آن اعمال ما شود. اهمیتی ندارد که یک افسانه تا چه حد از نظم مادی رخت بربسته است امّا افسانة سالم آن است که به ما بیاموزد، یکدیگر را به نحوی سالم دوست داشته باشیم؛ با دوست داشتن همسایههایمان و حتی دشمنانمان، لااقل تلاش کنیم که دوست داشتن آنها را یاد بگیریم و بپذیریم که این کار صحیح است. این کار با بخشش ممکن میشود. امّا عشق انتخابی (همراه با نفرت انتخابی) به آزادی منتهی نمیشود. این کار، احساس عشق بدون وجود مفهوم آن و احساس آزادی بدون وجود پایههای آن میباشد. اگر خدا یک پدر غایب میباشد ـ یا پدری است که اصلاً وجود ندارد ـ قهرمان و خوانندگان آن با چنین احساساتی تنها ماندهاند، با وفاداری منحرفشان و با عشقشان به امیال و آرزوهای سیر نشدنی خود و حس میکنند که انکار اینها، نفرینی مرگبار و تباه کردن خود میباشد. به این دلیل است که بسیاری از مردم به شدت به ارزشهای کتابهای پاتر وفادارند و این مسئله را نادیده میگیرند که بسیاری دیگر از ارزشها در این کتابها در حال تحلیل و نابودی میباشند. به این دلیل است که مدافعان دنیای پاتر چنین سرسختی از خود نشان میدهند و بارها علیه منتقدان برافروخته و عصبانی میشوند. به تصور آنها، منتقدان دنیای پاتر، دشمنان آزادی و اصالت میباشند. درست همانطور که لفاظی در مورد آزادی و دموکراسی در حال افزایش است، در حالی که در مورد مسائل مهم دیگر در حال کاهش میباشد، لفاظی در مورد «ارزشها» نیز در حال افزایش است و مسئله حقیقیتر که همان ایمان و پاکدامنی است، در حال مهجور شدن است. چه چیزی این بردگان خیالپرداز این فریب را بیدار خواهد کرد؟
میشل دی. اوبرین
ماهنامه موعود شماره 93