متأسفانه در کنار ایجاد تشکیک نسبت به شعارهای محوری جنگ برخی نزدیکان آقای هاشمی که در جنگ نیز دستیار ویژه ایشان به حساب میآمدند در پشت جبهه آشکارا به طرح صلح با عراق میپردازند: «شب احمدآقا تلفنی گفت به دنبال نامهی محسن رضایی به امام در مورد مطرح شدن صلح [با عراق] در جلسه نمایندگان با حضور دکتر روحانی، امام از من توضیح خواستهاند. گفتم فردا به زیارتشان میآیم... صبح به زیارت امام رفتم... امام فرمودند طبق گزارش فرمانده سپاه، در جلسهای جمعی از نمایندگان صحبت از مشکلات جنگ کرده و ختم جنگ را مطرح نمودهاند. از من خواستند که به آنها بگویم ما باید تا آخرین فرد با صدام بجنگیم و صحبت از صلح نکنند». (ص113) هرچند آقای هاشمی این فراز از خاطرات خویش را بسیار مبهم و غامض مطرح ساخته است تا طرح کننده بحث صلح با صدام مشخص نگردد، اما تذکر امام به آقای هاشمی تا حدودی مخاطب هشدار را روشن میسازد.بنابراین نمیتوان اتکا به توان مردمی در چارچوب استراتژی دفاعی کشور را باور داشت و در عین حال بیمحابا با تزریق نگرانی به این صفوف توجه آنان را به امور دفاعی مخدوش ساخت. آقای محسن رضایی - فرمانده وقت سپاه - سالها بعد در گفتوگو با خبرگزاری فارس در مورد ماجرای مکفارلین که آن را میتوان نمود بارزی از فعالیتهای سیاسیون دانست میگوید: «هنگامی که ما متوجه شدیم که در تهران اتفاقاتی در جریان است وارد ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار دادیم و آقای وردینژاد که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد را به عنوان رابط اصلی قرار دادیم. در واقع ابتکار عمل را به دست گرفتیم تا ببینیم پشت صحنه چه میگذرد.» وی در ادامه در پاسخ به این سؤال که آیا امام در جریال ماجرای مکفارلین بودند یا خیر؟ میزان اطلاع ایشان را در سطح اطلاع خویش دانسته است و میگوید: «مثل ما، آن جزئیاتی که آقای هاشمی در جریان بودند را حضرت امام مطلع نبودند». (خبرگزاری فارس، 1/7/88، گفتگو با محسن رضایی؛ جزئیات ماجرای مکفارلین را فقط هاشمی میدانست)از آنجا که بخش اعظم خاطرات آقای هاشمی در سال 65 به این موضوع اختصاص یافته است و به اذعان آقای محسن رضایی این مسئله موجب میشود تا توجه نیروهای کلیدی صفوف مقدم دفاعی به تهران و فعالیتهای سیاسی در آن جلب شود، واکاوی بیشتر آن ضروری به نظر میرسد. متأسفانه به دلیل بیان نشدن دقیق خاطرات دستاندرکاران در ماجرای مکفارلین نمیتوان قضاوت روشنی در مورد همه دستاوردهای این تحرک سیاسی داشت. همزمان با انتشار خاطرات سال 65 آقای هاشمیرفسنجانی، کتابی به نام «ماجرای مکفارلین» توسط آقایان محسن هاشمی و حبیبالله حمیدی وارد بازار نشر شد که کمک چندانی به شفاف شدن این رخداد مهم نکرد. ظاهراً انتشار این کتاب به وعده جناب آقای هاشمیرفسنجانی در سال 65 به مردم مبنی بر ارائه جزئیات ماجرا باز میگردد. روایتها در مورد اینکه ماجرای مکفارلین جزو مسائل ناگفتنی جنگ تحمیلی است یا خیر، گوناگون است. برخی صاحبنظران بر این اعتقادند که در این ماجرا کلیت نظام درگیر بوده و برخی بر این باورند که این اقدام در حاشیه سیاست نظام صورت گرفته است. همانگونه که اشاره رفت، به دلیل در معرض قضاوت قرار نگرفتن جزئیات این ماجرا عمده اظهارنظرها پیرامون آن مبتنی بر استنباطات و تحلیل است. به طور کلی باید برای نزدیک شدن به واقعیت، اقداماتی را که به نوعی با آمریکاییها ارتباط پیدا میکرد به چهار بخش متمایز از یکدیگر تقسیم نمود: 1- تهیه تجهیزات نظامی آمریکایی از بازار سیاه این کشور و دلالان 2- مذاکره غیرمستقیم با آمریکاییها برای دریافت تسلیحات در قبال کمک به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان 3- رسیدن به نوعی تفاهم با آمریکا برای پایان بخشیدن به جنگ از طریق مذاکره سیاسی 4- تلاش برای عادی کردن روابط فیمابین دو کشور.قرائن و شواهد به وضوح حکایت از آن دارند که همه مسئولان نظام در جریان جزئیات برنامهها حول دو محور اولیه بودهاند، اما این مسئله محل مناقشه است که آیا در ارتباط با اقدامات حول دو موضوع دیگر نیز هماهنگیهای لازم بین سران نظام وجود داشته است یا خیر؟نامه معروف آقای میرحسین موسوی به امام خمینی (ره) که طی آن به صراحت از اینکه در جریان سفر مکفارلین قرار نگرفته ابراز گلایهمندی میکند، حکایت از بیاطلاعی رئیس قوه مجریه دارد و وی قطعاً با توجه به مواضع سیاسیاش به طریق اولی در جریان تلاشها حول محور چهارم نیز نبوده است. ریاستجمهوری وقت که در آن زمان وفق قانون اساسی نقش هماهنگی بین قوا را به عهده داشته نیز در جریان فعالیتها حول این دو محور نبوده است و رئیس شورای عالی قضایی هم؛ زیرا ایشان علاوه بر اینکه حساسیت ویژه در مورد این موضوعات نداشتند صرفاً در جریان آنچه در جلسه سران مطرح میشد قرار میگرفتند. قبل از اینکه به احتمالات مطرح پیرامون در جریان قرار داشتن یا نداشتن امام بپردازیم به این نکته توجه کنیم که در ارتباط با دو محور مورد مناقشه، انگیزهها و تمایلاتی را هم در میان برخی سیاسیون ایرانی میتوان یافت و هم در میان برخی سیاستمداران آمریکایی. در آن هنگام آمریکاییها که از تأثیرات انقلاب اسلامی بر منطقه بسیار نگرانند تلاش دارند تا از تقابل شدید آن با خود بکاهند. بیماری امام و آینده رهبری ایران به زعم آنان فرصت مناسبی بود تا با ارزیابی جناحهای مختلف درون انقلاب به میانهروترین آنها نزدیک شوند، آنگاه بتوانند بر روند حرکت انقلاب اسلامی تأثیر گذارند. اینکه آمریکاییها اصرار دارند به بهانه تأمین نیازهای تسلیحاتی ایران هیئت بلندپایهای را به تهران گسیل دارند، هیچگونه ارتباطی با مسئله گروگانهایشان در لبنان نمیتواند داشته باشد: «آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمریکاییها را داد. اطلاعات چندان مهمی نداده بودند و خواستار آمدن به ایران- به طور سری- برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند گفتم اگر میخواهند ما در لبنان برای آزادی گروگانهایشان کمک کنیم باید 100 موشک فونیکس بدهند.» (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمیرفسنجانی به اهتمام سارا لاهوتی، دفتر نشر معارف اسلامی، سال 1387، ص435) قطعاً مذاکرات با هدف آزادی گروگانها در خارج کشور بهتر میتوانست صورت گیرد و هیچگونه نیازی به سفر به ایران نبود لذا اصرار بر اعزام هیئت به ایران هم حکایت از استیصال آمریکا دارد؛ زیرا انقلاب اسلامی، واشنگتن را به عنوان دشمن اصلی ملتها معرفی میکند و این امر هر روز بر شدت ضدیتها با سلطه آمریکاییها بر منطقه میافزاید. تغییر این شرایط دشوار از نگاه کاخ سفید صرفاً با تغییر مواضع ایران در این زمینه امکانپذیر خواهد بود. کتاب «ماجرای مکفارلین» گرچه تلاش دارد این انگیزه قوی آمریکاییها را نادیده بگیرد یا آن را کمرنگ جلوهگر سازد با این وجود بعضاً ناگزیر به بیان تمایلات آنان میگردد: «منابع آمریکایی، همچون گزارش تاور، کوشیدهاند انگیزه مهمتری را نیز درباره تصمیم بخشی از حاکمیت ایالات متحده در فروش سلاح به ایران، مطرح کنند. این منابع از اهمیت استراتژیک ایران و نیز لزوم برقراری ارتباط با آن به منظور جلوگیری از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در منطقه و بیاثر بودن سیاستهای خصمانه ایالات متحده در قبال این کشور سخن گفتهاند» (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح- آزادی گروگانها، محسن هاشمی، حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص32) همچنین در مورد نگاه آمریکاییها به آینده ایران این کتاب به نقل از منابع آمریکایی مینویسد: «در این زمان براساس اطلاعاتی در آمریکا که مبنای آن امکان فوت رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) بود، این فرض پذیرفته شده بود که ایران به زودی وارد یک مرحله بیثباتی میشود و این امر از نظر آمریکا به منزله بهرهبرداری بیشتر شوروی از شرایط ایجاد شده بود، تا جایی که حتی بحث جلوگیری از تجزیه ایران نیز در زمره عوامل تغییرات استراتژی آمریکا در قبال ایران ذکر شده بود. در این زمینه گراهام فولر، مامور اطلاعات ملی ایالات متحده در خاورمیانه و جنوب آسیا، در یک برآورد اطلاعاتی پنجاه صفحهای به ویلیام کیسی، رئیس وقت سازمان سیا (CIA) چنین آورده است: «آمریکا با اوضاع نامساعدی در مورد گسترش و بسط خطمشی جدید در مورد ایران روبروست، سیر وقایع به طور عمده علیه منافع ماست و به زودی شاهد مبارزه برای جانشینی [امام] خمینی خواهیم شد. آمریکا هیچ برگی برای بازی ندارد.» (همان، ص33) همچنین با مراجعه به آنچه به عنوان مشروح مذاکرات هیئت آمریکایی در تهران با طرفهای ایرانی منتشر شده این مسئله کاملاً روشن است که آمریکاییها هدفی فراتر از آزادی گروگانهای خود در لبنان را دنبال میکنند: «تاریخ: 25 مه 1986 (4 خرداد 1365) محل: تهران، ایران، هتل استقلال، زمان: 15: 5 بعدازظهر مقام ایرانی پس از افتتاح جلسه و معرفی همکاران میگوید که هدف و دلیل اصلی این جلسه آمادهسازی برنامهای برای سایر مباحث و مذاکرات است. مکفارلین از طرف رئیسجمهور ایالات متحده خوشحالی خود را از حضور در ایران برای شروع مذاکراتی که امیدوار است به صورت پایدار ادامه یابد اعلام نموده و موارد زیر را مطرح میکند: وی به مسئولیتهای دو کشور در قبال اتحاد جماهیر شوروی و آنچه از نظر آمریکا برای منافع امنیتیاش در نقاط دیگر جهان مهم است اشاره میکند. وی همچنین با اشاره به تاریخ روابط ایران و آمریکا در 10 سال گذشته، اضافه میکند که: «در این مذاکرات امیدواریم این مسئله را روشن سازیم که آمریکا انقلاب ایران را میپذیرد و در نظر ندارد و نمیخواهد هیچگونه تأثیری بر آن بگذارد. آشکار است که ما در طول هشت سال گذشته با هم اختلافنظرهایی داشتهایم ولی آمریکا ایران را یک قدرت مستقل میشناسد که باید با آن بر اساس احترام متقابل رفتار نمود. به همین دلیل است که ما قبل از شروع مذاکرات در سطوح عالی، مسئله گروگانگیری را که در گذشته رخ داده است (سفارت آمریکا در تهران) پشت سر گذاشته و آن را مسئلهای مربوط به گذشته انگاشتهایم.» (همان، ص125)همچنین در پیشنویس توافقنامهای که در پایان مذاکرات هیئت آمریکایی به سرپرستی مکفارلین با طرف ایرانی تهیه شده بر ایجاد دور جدیدی از روابط بین دو کشور تاکید میشود: «امروز بیست و هفتمین روز مه 1986 و ششم خرداد سال 1365 دولت ایالات متحده آمریکا و دولت جمهوری اسلامی ایران در فضای درک دو جانبه و با شناخت اهمیت ایجاد احترام، اعتماد و اطمینان متقابل برای ایجاد دوره جدیدی از روابط دو جانبه بر موارد زیر به ترتیب توافق کردند: ...» (همان، ص139) به طور مشخص این ابراز تمایل آمریکاییها برای تجدید روابط با ایران به پشتوانه مواضع جریانی در داخل ایران طرح میشد که آنان را میانهروهای داخل نظام مینامیدند. آیا ابراز تمایل جریان مورد بحث برای ترمیم روابط با آمریکا یک تاکتیک فریب به منظور دریافت سلاح و تجهیزات جنگی بود؟ برخی مستندات مؤید این امر است که اعتقاد به برقراری روابط با واشنگتن به هیچوجه فریب نبوده است. اینکه آمریکاییها در مسئله مکفارلین اصل را بر تغییر موضع ایران نسبت به خود قرار دادهاند براساس تشخیص دقیق گرایشهای موجود در میان شخصیتهای مختلف بعد از امام است. برخی برای سرپوش گذاشتن بر این واقعیتها اینگونه عنوان میدارند که اگر آمریکاییها بنا داشتند برای بهبود روابط بیاعتمادیها را برطرف سازند چرا در فروش سلاح نیرنگ به کار گرفتند و تجهیزات از رده خارج شده به چندین برابر قیمت به ایران ارسال کردند. از جمله این افراد آقای محسن هاشمیرفسنجانی است که به نمایندگی از پدر، کتاب مکفارلین را منتشر میسازد. در مقدمه این کتاب میخوانیم: «اصولاً اینگونه مذاکرات مخفیانه و غیرصادقانه آن هم از طریق دلالان اسلحه و همراه با تقلب در کیفیت سلاح و قیمت آن هیچگاه نمیتوانست به رابطهای رسمی و دائمی بیانجامد، به ویژه آنکه آمریکاییها نیز به خوبی از سؤظن مقامات ایرانی نسبت به ایالات متحده و عدم رغبت آنان به رابطه با آن کشور آگاه بودند و میدانستند که هدف ایران نیز صرفاً تهیه تسلیحات مورد نیاز و حیاتی خود است... گمان میرود آن دسته از منابع آمریکایی که در مورد پروسه فروش اسلحه به ایران به منظور نزدیکی بیشتر ایالات متحده به حکومت ایران و تلاش برای دگرگونی سیاستهای خصمانه آن کشور نسبت به جمهوری اسلامی سخن گفتهاند، در واقع کوشیدهاند انگیزههای مهم سیاسی و بینالمللی برای عملکرد غیرقانونی دولت ریگان بتراشند... اینگونه تحلیلها علاوه بر خارج از ایران، در داخل ایران نیز به صورت ناآگاهانه یا با انگیزههای خاص مطرح شده است. حتی ارائه گزارش تاور که ظاهراً به منظور کشف چگونگی و چرایی ماجرای فروش اسلحه به ایران تهیه شد، تلاش بسیار زیرکانهای برای فرافکنی مسئولیت این امر بر دوش کارمندان میان پایه و نجات شخص رئیسجمهور از یک رسوایی بزرگتر و جلوگیری از گونهای «ایران گیت» در قیاس با «واترگیت» بود.» (همان، مقدمه، ص35)این ادعای طرح شده در کتاب «ماجرای مکفارلین» با مستندات در دست حتی با اظهارات شخص آقای هاشمیرفسنجانی تطبیق ندارد. ایشان در خاطرات سال 65 خویش به صراحت از وجود گرایش به تجدید رابطه با آمریکا در میان سران قوا بعد از سفر هیئت آمریکایی سخن میگوید: «شب با دیگر قوا مهمان احمدآقا بودیم... درباره اصرار آمریکا به تجدید رابطه با ایران مذاکره کردیم. مخالف و موافق صحبت کردند. به نتیجه نرسیدیم. بنا شد در جلسات بعد بحث و قبلاً با حضرت امام مذاکره شود.» (ص128) هرچند راوی محترم مشخص نمیسازد در این جلسه چه کسانی موافق تجدید رابطه با آمریکا بودند و چه کسانی مخالف، اما سایر قرینهها و موضعگیریها، جایگاه ایشان را در این مباحث روشن میسازد. با این وجود چند نکته در این فراز برای خواننده قابل تأمل خواهد بود: 1- طرح بحث تجدید رابطه با آمریکا در جلسه سران بلافاصله پس از سفر یک هیئت بلندپایه آمریکایی به ایران با یکدیگر ارتباط دارد یا خیر؟ 2- آیا طراح و مبتکر بسترسازی برای تجدید رابطه با آمریکا در داخل و خارج کشور بر اساس سیاست کلان نظام عمل میکرده است یا خیر؟ 3- چرا بعد از این که جلسه سران قوا تصمیم میگیرد این بحث را با امام مطرح سازد آقای هاشمی دیگر سخنی از این مطلب به میان نمیآورد و آن را مسکوت میگذارد؟ 4- آیا این مسئله اتفاقی است که عدهای در داخل کشور همزمان با اصرار آمریکاییها برای تجدید رابطه همین سیاست را پی میگیرند؟بنابراین به هیچ وجه نمیتوان مدعی شد تمایل آمریکاییها برای تجدید رابطه یک سویه بوده است. این سخن دارای پشتوانه منطقی است که آمریکا به دلیل مواجه بودن با شرایط سخت در جهان اسلام به دنبال خارج کردن خود از نوک تیز حمله نهضت اسلامی بود، اما این بدان معنی نیست که واشنگتن بدون دریافت نشانههایی از سوی جریانی که آن را میانهرو میخوانند هیئتی بلندپایه راهی تهران سازد.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |