جناب آقای هاشمی تمایل یک سوی معادله را به صورت کاملاً شفاف بیان میکند: «ظهر، علی اخویزاده که از اروپا برگشته، آمد. از طریق کاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمریکایی با او ملاقات کردهاند. خواستار رفع تیرگی روابط شدهاند.» (ص241) همچنین در فرازی دیگر در این زمینه آمده است: «آمریکاییها برای برقراری روابط با ما دست و پا میزنند و به هر وسیلهای متشبث میشوند.» (ص243)حتی اگر بپذیریم که جناب آقای هاشمیرفسنجانی در این مقطع برنامه عملیاتی برای پاسخ مثبت گفتن به این دست و پا زدن آمریکاییها نداشته باشد نمیتوان چشم از این واقعیت پوشید که ایشان از این شرایط برای تقویت استراتژی خویش در ارتباط با جنگ بهره گرفته است. تمام کسانی که صاحب این خاطرات را به خوبی میشناسند بر این امر واقفند که ایشان فردی با برنامههای درازمدت است. این شخصیت شناخته شده اینگونه نیست که در روند پیشبرد برناهههایش هنگام مواجهه با موانع جدی از ادامه راه باز ایستد، بلکه همراه با سیاست صبر و انتظار مسیرهای مختلف و متنوع مستقیم و غیرمستقیم را برای نیل به مطلوب خویش میآزماید. همانگونه که آقای هاشمی صادقانه ابراز میدارد و به آن اشاره شد، سیاست و استراتژی ایشان در ارتباط با تهاجم عراق در این شعار خلاصه میشود: «جنگ، جنگ تا یک پیروزی» توفیق این شعار متاسفانه در سال 64 و 65 در گروی تلاش برای خرید تسلیحاتی از آمریکا در قبال میانجیگری برای آزادی گروگانهای غربی در لبنان میشود. قطعاً در شرایط سخت تلاش عراق برای متوقف کردن صادرات نفت ایران، حمله گسترده به شهرها و مردم بیدفاع غیرنظامی، استفاده وسیع از موشکهای دوربرد و هواپیماهای بلندپرواز برای ناامن ساختن همه نقاط کشور، همچنین سلاح شیمیایی و ... دستیابی به تجهیزات نظامی امری ضروری و حیاتی بود، اما به نظر میرسد آقای هاشمی از ضرورت مذاکره غیرمستقیم با آمریکاییها برای تأمین نیازهای جبههها که مورد تأیید همه سران و امام بوده است استفادههای دیگر نیز برای تحقق اهداف سوم و چهارم، کرده است. این بهرهگیری بدون شک استراتژی اصلی جنگ را کمرنگ میسازد و نتایج معکوسی به بار میآورد. یکی از صاحبنظران و کارشناسان تاریخ جنگ در کتاب خود در این زمینه مینویسد: «آقای هاشمی به این نظر است که استراتژی ایشان مبنی بر تصرف یک منطقه با اهمیت و پایان دادن به جنگ صحیح بود ولی کاستیها و ناتوانی نیروهای نظامی مانع از تحقق آن شد؛ زیرا کلیه عملیاتهایی که پیشنهاد میشد و ایشان تصویب و حمایت میکرد، اهداف استرتژیک داشت و در صورت تحقق اهداف، پایان دادن به جنگ ممکن میشد لیکن نیروهای نظامی قادر به تامین این اهداف نبودند». سپس نویسنده در پاورقی میافزاید: «نیروهای نظامی بویژه سپاه در برابر این تحلیل معتقدند که فقدان استراتژی نظامی و تاکید بر اجرای یک عملیات برای پایان دادن به جنگ عامل ناکامی بود. برای اثبات این موضوع چنین استدلال میشود که ما باید پس از فتح خرمشهر همانند قبل از آن، که برای آزادسازی مناطق اشغالی مجموعهای از عملیات را طراحی و اجرا کردیم و معضل مناطق اشغالی حل شد، برای پایان دادن به جنگ نیز به پیروزی قاطع نیاز داشتیم و این مهم با استراتژی نظامی و طراحی و اجرای مجموعه عملیات ممکن بود».(روند پایان جنگ، محمد درودیان، ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 84، ص27)بدون اینکه خواسته باشیم در این ارزیابی متوقف شویم و میزان نقش آفرینی شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» را در ناکامی جبههها مورد بررسی موشکافانه قرار دهیم، صرفاً بر این نکته تأکید میورزیم که تعدد استراتژی در جنگ یا هر حرکت همهجانبه و پیچیده، ایجاد سردرگمی میکند. تبعات فقدان وحدت نظر و عمل در جنگی که جبهه مقابل ملت ایران در آن بسیار وسیع بود، بر هیچ صاحبنظری پوشیده نبود، اما آقای هاشمیرفسنجانی به هر دلیل مصر بودند تا به پشتوانه یک عملیات موفق و جلب نظر آمریکا از طریق سیاسی به جنگ پایان دهند. آمریکاییها نیز که به هیچوجه مایل نبودند ملت ایران در جبهههای نبرد به پیروزی نایل آید از این تز استقبال مینمودند و آماده بودند در حد یک عملیات موفق از نظر تسلیحاتی وارد معامله شوند. گفته میشود اگر واشنگتن تمایل به تجدید روابط داشت چرا بعضاً در ارسال تجهیزات صداقت لازم را به خرج نداد؟ پاسخ این چرایی را باید در نگرانی آمریکا از امکان بهرهمندی ایران از تجهیزات برای دستیابی به پیروزی نهایی در جبههها یافت. از اینرو برخی سلاحهای از رده خارج شده و غیرکارآمد را نیز راهی ایران ساخت؛ بنابراین آمریکا نیز در محدوده استراتژی آقای هاشمی میخواهد نقشآفرینی کند، یعنی کمک به یک عملیات موفق و نه بیش از آن. البته اگر آقای هاشمی براساس استراتژی امام به مدیریت جبههها میپرداخت دستیابی به هر امکانی برای تقویت توان رزمی نیروهای مدافع کشور بسیار ارزنده بود. به همین دلیل نیز رهبری و سران قوا جملگی بر تلاش حول دو محور تهیه تسلیحات از بازار سیاه آمریکا و میانجیگری برای آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان برای دریافت سلاح متفق بودند. اما آنچه مشکلاتی را موجب میشود نقشآفرینی آقای هاشمیرفسنجانی حول دو محوری است که براساس استراتژی خود، آنها را دنبال میکند. تلاشهای آقای هاشمی در این وادی از سال 64 آغاز میشود، اما در آستانه سفر هیئت آمریکایی به تهران که وی نمیتواند از ترکیب آن بیاطلاع باشد، ناگزیر است خبر سفر چند آمریکایی را به تهران، به همراه سلاحهایی مورد معامله قرار گرفته در جریان میانجیگری و مذاکرات غیرمستقیم با آمریکاییها به جلسه سران بدهد: «شب با سران قوا مهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم... درباره پیشنهاد آمریکا مبنی بر آمدن یک هیأت آمریکایی به ایران برای مذاکره درباره کمک ما به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان و در مقابل پرداخت قطعات اسلحههای آمریکایی به ما، با آمدن هیأت رسمی آمریکایی قبل از تحویل لوازم هاک، مخالفت شد.» (ص59) در این روایت هرچند صرفاً هدف از سفر هیئت آمریکایی مذاکره پیرامون مسئله گروگانها در لبنان عنوان میشود با این وجود اکثریت سران قوا با آن مخالفت میکنند، اما آیا آقای هاشمی تلاش خود را در این زمینه متوقف میسازد؟ ایشان که اهداف دیگری در سر دارد، حضور هیئت آمریکایی را در تهران بسیار حائز اهمیت میداند؛ لذا این موضوع را همچنان پی میگیرد، اما تحت این عنوان که چند آمریکایی میخواهند سلاحهای خریداری شده را به ایران بیاورند: «آقای [محسن] کنگرلو تلفنی اطلاع داد که آمریکاییها گفتهاند روز هفدهم ماه می [28 اردیبهشت] نصف قطعات درخواستی [موشک] هاک را با هیأت ظاهراً آلمانی به ایران میآورند و پس از تنظیم برنامه آزادی گروگانها در لبنان، بقیه را میآورند. شب رئیسجمهور و نخستوزیر مهمان من بودند. در مورد مقابله به مثل علیه عراق و خرید کالا و آمدن آمریکاییها توافق شد.» (ص92) چنانچه اشاره شد، در انتقال اطلاعات به سایر سران قوا صرفاً بحث آن است که چند آمریکایی میخواهند بخشی از سلاحهای خریداری شده را به ایران منتقل سازند و برای ارسال بقیه آن براساس زمانبندی آزادی گروگانها برنامهریزی کنند. همچنین با قطعی شدن این سفر که آقای هاشمی از کم و کیف آن نمیتوانسته بیاطلاع باشد دایره افراد در جریان قرار گرفته لاجرم افزایش مییابد. از این زمان سپاه نیز به منظور حفاظت از این هیئت وارد حلقه اطلاع یابندگان میشود: «به آقای کنگرلو گفتم با آقای وحیدی (مسئول اطلاعات سپاه) در مورد امنیت آمریکائیهائی که بناست بیایند هماهنگ کنند.» (ص95) این در حالی است که آقای هاشمی از موضع امام در این زمینه و چارچوبهای تعیین شده بیاطلاع نیست: «به زیارت امام رفتیم. مشکلات بین ارتش و سپاه، اختلاف افسران نیروی زمینی با آقای صیاد فرمانده نیرو و ادامه گزارشهای قبلی درباره مذاکرات غیرمستقیمی که با آمریکاییها بر سر کمک به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان در مقابل گرفتن امکانات نظامی داریم، را گزارش کردم. در مورد دوم موافقند و دستور احتیاط میدهند». (ص39) اما آقای هاشمی که به ابتکار خود بحثها را از این چارچوب فراتر برده کاملاً بر این مسئله واقف است که حضور یک هیئت بلندپایه آمریکایی در تهران قطعاً دارای دو ویژگی بارز است؛ اولاً مذاکرات مستقیم خواهد بود، ثانیاً بحث به مراتب فراتر از مسئله گروگانها خواهد رفت: «آقای محسن کنگرلو اطلاع داد که هواپیمای حامل قطعات گران قیمت آمریکایی- که با پاسپورت ایرلندی آمدهاند و به نام ایرلندی هستند- در فضای تهران است... آقایان [محسن] کنگرلو [مشاور نخستوزیر] و [احمد] وحیدی[مسئول اطلاعات سپاه] آمدند. گزارش وضع هیأت آمریکایی را دادند. یک چهارم قطعات هاک درخواستی را آوردهاند. آقای مکفارلین مشاور ویژه ریگان و شخصیتهای حساس دیگر آمریکا در هیاتاند برای سران کشور ما کلت و شیرینی، هدیه آوردهاند و خواهان ملاقات با سران هستند. قرار شده هدیه را نپذیریم و ملاقات ندهیم مذاکره را در سطح دکتر هادی و دکتر روحانی و مهدی نژاد مخفی نگهداریم و [مذاکرات] محدود به مسأله گروگانهای آمریکایی در لبنان و دادن قطعات هاک و چند قلم دیگر اسلحه [باشد.] آنها بیشتر خواهان مذاکره در مسائل کلی و سیاسیاند.» (صص8-107) مقایسه این مطلب با آنچه آقای هاشمی در روز 13 آبان به دستور امام به مردم گزارش میدهد نکاتی را محل تامل میسازد: «یکی از هواپیماهایی که برای ما از کشورهای اروپایی اسلحه میآورد اجازه عبور گرفت که وارد شود و اسلحهاش را در فرودگاه تخلیه کند... آنها در بدو ورود اسامی ایرلندی به ما داده بودند. وقتی که هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که این آقایانی که در فرودگاه از هواپیما پیاده شدهاند میگویند ما آمریکایی هستیم و برای مسئولان کشور ایران از ریگان و مسئولان آمریکایی پیام آوردهایم... امام فرمودند که با آنها صحبت نشود و پیام آنها را نگیرید و ببینید که آنها کی هستند و برای چه به ایران آمدهاند.» آقای هاشمی که در مراسم سالگرد گرامیداشت روز 13 آبان سخن میگفت همچنین اضافه کرد: «قیافه یکی از آنها به قیافه مکفارلین شبیه بود. البته ما هنوز صددرصد مطمئن نیستیم که همان بوده است یا نه، چون کسی تا حالا صحبت نکرده است و کسانی که از طرف ما با آنها روبرو بودند همان ماموران امنیتی ما در منطقه هستند و یکی از کسانی که در خرید اسلحه با آن دلالها بود... ما گفتیم بروید همان جا، این جا جای این حرفها نیست، ما با آمریکا قهریم ما با شما در جنگ هستیم شما آتشافروز این جنگ هستید. ما چطور بیاییم و با شما ملاقات کنیم و با شما حرف بزنیم. مگر ما یادمان رفته که برژینسکی با دولت موقت ما در الجزایر ملاقات کرد و دولت موقت را آب برد... گفتند که این دلالها به ما گفتهاند اینها به ما گفتند که شما بیایید به ایران، اینها استقبال میکنند... ما فهمیدیم که آنها را حسابی رنگ کردهاند.» (روزشمار جنگ ایران و عراق، ماجرای مکفارلین، جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 1380، ص585)اولین نکته حائز اهمیت در این فراز، اطلاع امام از ماجرای گفتوگو با آمریکاییها صرفاً در حد محور دوم، یعنی مذاکره غیرمستقیم برای میانجیگری در قضیه گروگانها در لبنان به منظور خریداری اسلحه، بوده است. رهبری انقلاب هرگز در جریان برخی مراودات سیاسی برای بهبود روابط و اینکه با این هدف قرار است یک هیئت بلندپایه آمریکایی به ایران بیاید نبوده است؛ لذا براساس قول آقای هاشمی میگویند: «ببینید که آنها کی هستند و برای چه به ایران آمدهاند». برخی تحلیلگران اینگونه عنوان میکنند که چنین اقدام حساسیت برانگیزی یقیناً بدون هماهنگی با امام صورت نگرفته است. باید بر این نکته تأکید کرد اولاً براساس روایت آقای هاشمی، امام در جریان فعالیتهای ایشان حول محور سوم نبوده است. ثانیاً به نوعی از گفتوگوها حول محور دوم که امام در جریان آن بودند استفاده شده که گویا آمریکاییها دچار توهم شدهاند و بدون هماهنگی راهی تهران گشتهاند. ثالثاً برای مشخص شدن این واقعیت که امام هرگز به هیچ بهانهای خلاف واقع نمیگفتند مناسب است روایتی از آقای هاشمی را مورد توجه قرار دهیم: «به دفتر گفتم که خبری در اخبار ظهر پخش کنند که غیبت ما را از تهران توجیه نماید، ولی بالاخره گویا خواستهاند خبری در مورد ملاقات با امام باشد. امام موافقت نکردهاند که خبر ملاقات بدون واقعیت پخش شود.» (ص414) بنابراین اگر امام در جریان مراودات ایجاد شده براساس محور سوم و چهارم بودند هرگز به آقای هاشمی نمیگفتند که اینها کی هستند و برای چه به ایران آمدهاند.نکته حائز اهمیت دیگر در بیانات آقای هاشمی به عنوان سخنران مراسم 13 آبان مسئله انتقال پیامی مخدوش به واشنگتن مبنی بر استقبال از هیئت بلندپایه آمریکایی در تهران است. ایشان این پیام ارسالی را از جانب دلالان عنوان میکند و اینکه مقامات آمریکایی با این پیام رنگ شدهاند. در این زمینه چند مسئله قابل طرح است: اولاً بسیار دور از ذهن است که «مکفارلین» مشاور ویژه رئیسجمهور آمریکا، «آمیرام نیر» مشاور نخستوزیر اسرائیل و چند مقام عالیرتبه دیگر براساس قول دلالان راهی ایران شده باشند. ثانیاً اگر قصد رنگ کردن آمریکاییها در میان بوده و هیچگونه تمایلی در برخی شخصیتهای داخل کشور برای تجدید رابطه با آمریکا وجود نداشت چرا میبایست بحث تجدید رابطه با آمریکا به طور همزمان در جلسه سران قوا مطرح میشد؟ قطعاً طرح چنین مباحثی در بالاترین سطوح بیانگر آن است که از جایگاهی رفیع و بسیار اطمینانبخش به آمریکاییها چراغ سبز نشان داده شده بود. ثالثاً اگر امام با قاطعیت جلو مذاکره با هیئت آمریکایی را نمیگرفتند آیا بنا نبود مسئولان کشور ناخواسته وارد عرصهای شوند که برایشان غیرمترقبه بود؟ رابعاً با وجود منع جدی امام از مذاکره، و همچنین تأکید اکثریت سران قوا بر این نکته که آقایان هادی، روحانی و وردینژاد صرفاً در ارتباط با مسئله گروگانها با آنها مذاکره کنند متأسفانه یاران نزدیک آقای هاشمی ترجیح دادند در این چارچوب خود را مقید نسازند. خامساً- آقای هاشمی اینگونه وانمود میسازد که هیئت آمریکایی دست خالی ایران را ترک کرد، اما پیشنهاد دستاندرکاران کاخ سفید برای سفر مجدد هیئت بلندپایه به تهران در فاصلهای کوتاه خلاف آن را ثابت میکند: «آقای [محسن] کنگرلو تلفنی گفت آمریکاییها خواستهاند که برای مذاکره درباره گروگانهای لبنانی دوباره به ایران بیایند. گفتم موافقت نداریم که بیایند. مذاکره دیگر لازم نیست.» (ص131) بنابراین علیرغم موضع سرسخت امام و منع سران قوا در مورد مذاکره با آمریکاییها پیرامون روابط، یاران آقای هاشمی ظاهراً به گونهای عمل نمیکنند که این مهمانان خواسته یا ناخواسته چندان هم دست خالی از ایران بازگردند.البته جناب آقای هاشمی بعد از مواجه شدن با موضع قاطع امام مذاکرات را مجدداً به خارج کشور منتقل میسازد؛ به عبارتی به دنبال خارج شدن هیئت آمریکایی از ایران در تاریخ 7/3/65 تا زمان علنی شدن سفر هیئت بلندپایه آمریکایی به تهران در 12 آبان همان سال باب مذاکرات نه تنها مفتوح نگه داشته میشود، بلکه برای تقویت این حرکت، افراد دارای موقعیتهای حساس دیگری نیز در این ماجرا دخالت داده میشوند. دور جدید مذاکرات که ظاهراً با محوریت آقای علی هاشمی (برادرزاده آقای هاشمیرفسنجانی) آغاز میشود فرمانده وقت سپاه را نیز در این قضیه درگیر میسازد. البته همانگونه که اشاره شد، نیروی اطلاعات سپاه در آستانه سفر هیئت بلندپایه آمریکایی به تهران به منظور حفاظت از آن در جریان امر قرار گرفت، اما بر خلاف آنچه در جلسه سران تصویب میشود در عمده مذاکرات غایب بود. علی هاشمی در مصاحبه با مجله شهروند امروز ضمن بیان دلایل شکست دور اول ارتباطات آقای هاشمی با آمریکاییها چگونگی آغاز دور دوم را بدینگونه تشریح میکند: «ببینید آمریکاییها در مذاکره خیلی «تهاجمی» برخورد میکنند. زمانی که تصمیم میگیرند با ایران رابطه برقرار کنند و آقای قربانیفر شروع میکند به رابطه با آقای کنگرلو، این هدف وجود داشته که تا شش ماه دیگر این داستان به یک پروژه کامل و تمام شده بینجامد... حالا بلافاصله مشاور امنیت ملی رئیسجمهور آمریکا بیاید و در تهران با مقامات عالی رتبهای مثل آقای هاشمیرفسنجانی یا وزیر امور خارجه و فرماندهان نظامی، بحثها را یکسره و کامل کند... اما آنها وقتی با آن سرعت به ایران میآیند، در ایران شرایط برای دیدار مهیا نیست.ه .ا: مگر آنها برای آمدن به ایران هماهنگی نکرده بودند؟ این را نمیدانم و آقای کنگرلو حتماً در جریان است. اما ناهماهنگی هم بالاخره محتمل است. ماجرایی را تعریف میکنم. در زمان بوش پدر یک روز بین وزیر خارجه ایران و نماینده ایران در سازمان ملل هماهنگی میشود که اگر ممکن باشد در مسئلهای میان بوش پدر و آقای هاشمیرفسنجانی گفتوگویی انجام شود. فردا صبح آن روز آقای بوش پدر، تماس میگیرد با دفتر ریاستجمهوری ایران و پشت خط میماند. او میخواسته با آقای هاشمی صحبت کند ولی اصلاً دفتر ریاستجمهوری آمادگی نداشته و تلفنها قطع میشود... این را هم در نظر بگیرید که ایران کشوری انقلابی بوده است و امام در مقام رهبری ایران قرار داشتهاند و رابطه را هم خود آمریکاییها قطع کرده بودهاند. بنابراین ممکن است که ایرانیها هم آمادگی نداشتهاند که در سطح سران ملاقات کنند.ه .ا- شما از چه مقطعی وارد این ماجرا شدید؟ بعد از اینکه طرح تهاجمی آمریکا برای پیاده شدن در تهران و مذاکره با مقامات عالیرتبه شکست خورده بود... من به همراه چندتن از دوستان در آن زمان سفری به بلژیک داشتم. شهریور 1365 بود و من 25 سال بیشتر نداشتم. در آنجا تماسی با من گرفته شد و گفتند که ما میخواهیم مسائلی را با شما در میان بگذاریم تا به گوش آقای هاشمیرفسنجانی برسد... وقتی ملاقات انجام شد مشخص شد... کسانی هستند که با شورای امنیت آمریکا کار میکنند. یکی از آنها فردی به نام حکیم بود... یکی دیگر از آنها فردی به نام ریچارد سیکورد بود که قبلاً معاون وزیر دفاع آمریکا بوده... جلسه ما در هتلی در بلژیک برگزار شد... آنها البته اضافه کردند که روشن و صریح میگوئیم که مدنظر ما این نیست که شما یک پیروزی در عراق به دست بیاورید. بعد هم چندبار تأکید کردند که آنچه مدنظر ماست، یک «صلح شرافتمندانه» است... ه .ا: فرجام و نتیجه این جلسه شما چه بود؟ من وقتی از سفر برگشتم شرح آن دیدار را در چندین صفحه نوشتم و وقتی از آقای هاشمیرفسنجانی گرفتم و خدمت ایشان رسیدم و ماجرا را هم کاملاً توضیح دادم ه .ا: واکنش آقای هاشمی چه بود؟ ایشان ماجرای مکفارلین را تکذیب کردند... برداشتم این بود که ایشان نیازی به توضیح برای اینجانب نمیدیدند. ه .ا: پس شما اقدام دیگری انجام ندادید؟ من در آن زمان ارتباطی هم با دفتر امام داشتم. با یکی از دوستان که در دفتر امام بود اجمالی مشورت کردم و ایشان پیشنهاد داد که من با آقای محسن رضایی که ارتباط هم داشتیم جلسهای بگذارم. رفتم پیش آقای محسن رضایی... ه. ا: هدفتان از دیدار با آقای رضایی چه بود؟ هم واقعاً دنبال یک پاسخ بودم و هم به مشکلات جبهه فکر میکردم که از نزدیک خودم آنها را درک میکردم. البته بعداً شنیدم که آقای هاشمی آن گزارش را که من به ایشان داده بودم به آقای حسن روحانی و دکتر هادی در مجلس داده بود. ایشان نمیخواست خودش راساً وارد ماجرایی شود که ربطی به او ندارد... با این شرایط به دیدار آقای رضایی رفتم و موضوع را توضیح دادم. آقای رضایی تکذیب نکرد و گفت آنچه گفتی اتفاق افتاده است. ما هم اگر بتوانیم از نظر استراتژیک از آنان کمک بگیریم، این همه تلفات نخواهیم داشت و پیروزی در جنگ بیشتر میشود. ما از طریق واحدهای سپاه به جریان کمک میکردیم و حالا شما هم کاری به این موضوع نداشته باش. فقط سرنخهایت را به بچههایی که من معرفی میکنم وصل کن تا کار ادامه پیدا کند. از این مقطع به بعد من دیگر شخصاً مداخلهای نداشتم و فقط سفری به خارج داشتم تا نیروهایی که سپاه معرفی کرده بود را به نیروهای آمریکایی وصل کنم. ه . ا: در چه کشوری این ارتباطگیری را انجام دادید؟ ابتدا به ترکیه رفتم و سپس به آمریکا. این مذاکرات هم ادامه یافت تا زمانی که روزنامه (هفتهنامه) الشراع برای اولین بار قضیه مکفارلین را منتشر کرد و بعد حضرت امام با آقای هاشمی این نظر را طرح میکند که بهتر است اول بار ما داستان را افشا کنیم و ایشان هم روز 13 آبان این قضیه را افشا میکنند اما صحبتهای عمومی باز هم ماجرا را پیچیدهتر میکند و به سرنوشت ماجرای قبلی دچار میکند.» (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387)قبل از پرداختن به جزئیات روایت آقای علیهاشمی و بررسی صحت و سقم آن مناسب است مروری بر روایت آقای محسن هاشمی در این زمینه داشته باشیم در قسمت بعد به این موضوع وسایر مباحث خواهیم پرداخت ان شاالله
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |