قبل از پرداختن به جزئیات روایت آقای علیهاشمی و بررسی صحت و سقم حرفهای وی که در مقاله شماره4 آمد مناسب است مروری بر روایت آقای محسن هاشمی در این زمینه داشته باشیم: «بنابر اظهارات علی هاشمی، او در سن 25 سالگی زمانی که دانشجو (رشته زمینشناسی دانشگاه شهید بهشتی) بود به بیماری چشم مبتلا شد و در مردادماه 1365 به اتفاق همسرش برای معالجه عازم لندن شد. در بحثهای دوستانهای که جلال ساداتیان، کاردار ایران با وی داشت، ساداتیان ابراز میکند برخی تماسها با سفارت و او گرفته میشود که او با توجه به اینکه نماینده رسمی جمهوری اسلامی ایران است نمیتواند پاسخگوی آنها باشد. ساداتیان برخی از این تماسها را با علی هاشمی مطرح میکند و از او میخواهد به یکی از این ملاقاتهای درخواستی برود، زیرا فرد متقاضی ابراز کرده بود مطالب خود را صرفاً با کسی در میان میگذارد که مستقیماً با مقامات عالیرتبه ایران در تماس باشد. ترتیب ملاقات در یکی از هتلهای لندن توسط ساداتیان با این شخص که خود را شهریاری معرفی نمود، داده میشود... علی هاشمی بدون هماهنگی قبلی با مقامات ایران و با توجه به روحیه ماجراجویش میپذیرد که با آنان ملاقاتی داشته باشد. ترتیب ملاقات در بروکسل داده میشود و دلیل تغییر مکان نیز نگرانی از جاسوسی سیستمهای اطلاعاتی شوروی و انگلیس عنوان میگردد. در اوایل شهریورماه 1365، آلبرت حکیم و یک آمریکایی به نام سیکورد به ملاقات علی هاشمی در هتل محل اقامت وی در بروکسل میروند. در این ملاقات سیکورد، به عنوان مشاور ریگان و دارای درجه نظامی سرلشکری معرفی میشود... بنا به اظهارات علی هاشمی وی در بازگشت به دیدار عموی خود هاشمی رفسنجانی میرود و گزارشی از سفر لندن و بروکسل و تماس آمریکاییها به ایشان میدهد. اما هاشمیرفسنجانی به او اظهار میکند... بهتر است وی در این باره با کسی سخن نگوید، اما گزارش دقیق ماجرا را بنویسد. اما حس ماجراجویی بار دیگر علی هاشمی را تحریک به تحقیق در مورد واقعیت آمدن یا نیامدن آمریکاییها به ایران میکند در نهایت به این نتیجه میرسد به دلیل روابط پیش خود با محسن رضایی (به واسطه حضور در جبهه و همکاری نزدیک با وی) ماجرا را برای او شرح دهد... هنگامی که علی هاشمی نگرانیاش را از مخالفت عموی خود مطرح مینماید، محسن رضایی میگوید: «خود وی موضوع را با ایشان در میان خواهد گذاشت... در جلسه دوم علی هاشمی با محسن رضایی، وی ضمن تعیین خطوط کلی و نحوه برخورد با آمریکاییها، فهرست تسلیحات و اطلاعات مورد نیاز را به علی هاشمی میدهد... افزون بر آن، اسم مستعاری نیز برای علی هاشمی انتخاب گردید و قرار شد که در جریان گزارش به هاشمیرفسنجانی این نام به کار رود... علی هاشمی برای ملاقات بعدی عازم ترکیه میشود و از طریق ترکیه، پس از ساعتها پرواز با هواپیمایی کوچک که برای سوختگیری توقفی هم داشته است به مکان ناشناخته مورد نظر مذاکره کننده میرسد. او ابراز میدارد که در ابتدا نمیدانست واقعاً کجا بوده فقط به نظر میرسید که بعد از چند ساعت پرواز به یکی از شهرهای اروپایی مانند ژنو رسیده است و از آنجا با پروازی چندساعته به محلی رسیدند و مجدداً بیآنکه اجازه پیاده شدن به او داده شود، پرواز به مکان نهایی صورت میگیرد... علی هاشمی را به اتاقی بدون پنجره با سقفی کوتاه هدایت میکنند، شاید برای اینکه در این مکان بهتر بتوانند همه مکالمات را ضبط کنند. در آن اتاق سیکورد، نورث و فرد دیگری حضور داشت که او را «رئیس» معرفی کردند. علی هاشمی معتقد بود که آن شخص شبیه پویندکستر (رئیس شورای امنیت ملی) بود. صحبتهایی که در این جلسه مطرح شد عمدتاً حول محورهای ذیل بود: 1- تروریسم، گروگانها و آزادی آنان... 2- استراتژی ایران روسیه و امنیت خلیجفارس. 3- مصالح ایران و آمریکا... علی هاشمی بر اساس رهنمودهای محسن رضایی... در مذاکرات تاکید میکند و میگوید اسرائیل نباید در ارتباط میان دو طرف نقش و حضور داشته باشد... در اواسط سال 1365 علی هاشمی به همراه سمیعی برای دیدار مجدد حکیم به آلمان میرود. حکیم که به استقبال آمده بود از حضور سمیعی تعجب میکند. علی هاشمی که صرفاً برای معرفی سمیعی در سفر حضور داشت و در جلسه اول به عنوان معارفه طرف ایرانی شرکت کرده بود، در پی بروز اختلاف بین سمیعی و طرفهای آمریکایی در جلسه دیگر نیز حاضر میشود. سرانجام در آخرین جلسه برای خداحافظی، نورث از علی هاشمی تشکر میکند و یک انجیل که ریگان پشت آن به دستخط خود مطلبی نوشته بود، به او میدهد تا به مقامات عالیرتبه ایران تسلیم کند.» (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح، آزادی گروگانها، نوشته محسن هاشمی- حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152-144)در این دو روایت پرتفاوت منسوب به علی هاشمی تلاش شده است چند موضوع برای خواننده قابل باور شود: 1- علی هاشمی به صورت کاملاً اتفاقی محوریت ارتباط با آمریکاییها را به عهده میگیرد (در روایتی، زمانی که برای معالجه با همسرش به لندن رفته بود و در روایتی دیگر در سفری به بلژیک با دوستانش)2- دخالت داده شدن آقای محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در دور دوم مذاکرات با آمریکاییها بدون هماهنگی با آقای هاشمیرفسنجانی بوده است (در روایتی با توصیه دوستانی در بیت امام و در روایتی صرفاً به دلیل دوستی فیمابین به ابتکار شخص علی هاشمی این کار صورت میگیرد)3- بعد از منع علی هاشمی از ادامه ارتباطگیری با آمریکاییها توسط آقای هاشمیرفسنجانی، وی با اسم مستعار این کار را ادامه میدهد و عمویش از این مهم کاملاً بیاطلاع بوده است.4- برخلاف دور اول مذاکرات که آمریکاییها به نوعی اسرائیل را در آن دخیل کرده بودند در دور دوم مذاکرات صهیونیستها هیچگونه دخالتی نداشتند (هرچند تفاوت روایتها به خوبی مشخص میسازد که مسائلی از قلم افتاده است) قابل توجه اینکه در این زمینه گزارش تاور تأکید میکند که علی هاشمی به اسرائیل برده شده است اما آقای محسن هاشمی در کتاب ماجرای مکفارلین این بخش از گزارش را خلاف واقع اعلام میدارد. با این وجود وقتی در روایت آقای علی هاشمی بعد از پرواز از ترکیه موضوع توقف در مکانی ناشناخته به میان میآید این احتمال تقویت میشود که آمریکاییها در دور دوم مذاکرات نیز اسرائیلیها را دخالت داده بودند.5- در دور دوم مذاکرات صرفاً تهیه تسلیحات برای سپاه مدنظر بوده و هیچگونه تحرکی برای تجدید روابط در دستور کار نبوده است. اما زمانی که علی هاشمی از دیپلماسی تهاجمی آمریکا سخن میگوید کاملاً روشن میسازد که نگاه طرف ایرانی در این زمینه مبتنی بر فراهم کردن زمینهها به صورت تدریجی بوده است. مسئلهای که برای آمریکاییها چندان قابل درک نبوده و بعضاً ایجاد اشکال میکرده است. نکات قابل تامل دیگری نیز در روایتهای ارائه شده توسط اطرافیان آقای هاشمیرفسنجانی وجود دارد که به دلیل اجتناب از مطول شدن بحث از آن میگذریم. البته تذکر این مطلب خالی از لطف نخواهد بود که آقای جلال ساداتیان (کاردار وقت ایران در لندن و برادر مسئول دفتر آقای هاشمی در دوران ریاستمجلس) در گفتوگو با صاحب این قلم آنچه توسط آقای محسن هاشمی در مورد حلقه وصل اولیه بودن ایشان مطرح شده را تکذیب کرد. بنابراین اتصال اولیه علی هاشمی به آمریکاییها نه بهگونهای است که در کتاب ماجرای مکفارلین ادعا شده مبنی بر این که کاردار ایران در لندن این ارتباط را برقرار میکند و نه روایت مستقیم علی هاشمی که در جریان سفری با دوستانش به بلژیک، آمریکاییها در آنجا با وی تماس میگیرند زیرا ملاقات یا ملاقاتهای ایشان در لندن پیش از این زمان صورت گرفته بود. روایت شخص آقای هاشمیرفسنجانی نیز بر روشن شدن چگونگی وارد شدن علی هاشمی به این ماجرا کمکی نمیکند: «عصر علی- اخویزاده- برای پیگیری پیام کاردارمان در لندن در خصوص پیام آمریکاییان آمد. گفتم تعقیب نکند و از مطرح کردن مسئله ممنوعش کردم. خوب نیست به خاطر رابطه فامیلی، علی در موضوع وارد شود.» (ص252) همچنین در روایت دیگری از دیدار علی هاشمی با مؤلف کتاب موضوع سفر به آمریکا تکذیب میشود: «عصر علی- اخویزاده- آمد؛ از خوزستان احضارش کرده بودم. گزارش دیدار و مذاکره مجدد با آمریکاییها را داد، قبل از اقدام او را نهی کرده بودم. به من گفته بودند که به آمریکا رفته و با ریگان درباره سقوط صدام مذاکره کرده است. گفت به آمریکا نرفته، بلکه به نوعی ادامه همان رشته ارتباطهای سابق بوده با [الیور] نورث عضو شورای امنیت ملی آمریکا و پویندکستر [از طراحان رابطه آمریکا با ایران]، [آلبرت] حکیم و سام صحبت کرده معلوم شد انجیل با امضای ریگان را، او آورده و این کار را با اصرار آقای محسن رضایی کرده است... احمد آقا هم آمد. نگران همان دیدار بود.» (ص351) در این روایت نه تنها بحث از توقف پرواز علی هاشمی از ترکیه به آمریکا در «مکان ناشناخته» به میان نمیآید بلکه حتی سفر به آمریکا نیز نفی میشود. آنچه در این بحث بیشتر قابل تامل است این که آقای هاشمی همه مسئولیت دور دوم ارتباطات با آمریکاییها را متوجه آقای محسن رضایی مینماید و گونهای وانمود میسازد که به هیچوجه در جریان نبوده است در حالی که سفارت ایران در لندن و سایر کانالها همگی در ارتباط مستقیم با ایشان بودهاند: «آقای محسن رضایی آمد و برای توجیه فرستادن علی- اخویزاده- برای مذاکره با آمریکاییها در مورد گروگانهای لبنان حرف زد که قانع کننده نبود و گفتم اشتباه کرده است. اما از جهتی به ایشان حق دادم، زیرا احساس نیاز به سلاح را بیشتر از دیگران دارد و از طرفی پی برده که فاز اول در آستانه بنبست است و فکر کرده با در صحنه قرار گرفتن برادرزاده من، پیشرفت کار بهتر خواهد بود.» (ص365)در این زمینه چند نکته میبایست مورد توجه ویژه قرار گیرد: 1- در دور دوم مذاکرات نیز مسئله گروگانها بهانه یا ظاهری برای تجدید روابط است. 2- همه کانالها در دور دوم هم کاملاً در اختیار آقای هاشمیاند؛ از اخویزاده تا کاردار ایران تا آقای وردینژاد که بیشتر از اینکه سپاهی باشد و در خدمت آقای محسن رضایی، جزو نیروهای مورد اعتماد آقای هاشمی به حساب میآید و ... 3- آقای محسنرضایی نیز اطمینان کافی ندارد که نیروهای آقای هاشمی از جمله آقای فریدون وردینژاد همه مسائل را به ایشان منعکس سازند: «آقای محسن رضایی آمد. درباره نیازهای عملیات آینده و کمبودها و آزادی گروگانهای لبنانی گفت و تأکید کردم («م» زائد است) که فریدون [مهدینژاد] باید جزئیات را به من بگوید» (ص346) آقای رضایی در این زمینه به صاحب این قلم یادآور شد که من از میانه راه با این مسئله پیوند خوردم و این تاکیدم به آقای هاشمی از این رو بود که چیزی از من پوشیده نماند. 4- متأسفانه با وجود آن که در دور اول ارتباطات حاشیهای و خارج از تصمیم نظام آقای هاشمی با آمریکاییها، دخالت یافتن اسرائیل میتوانست لطمه بزرگی به جمهوری اسلامی ایران بزند، در دور دوم نیز همان خطا تکرار شد. این واقعیت میبایست برای شخصیت سیاسی برجستهای چون آقای هاشمی مسلم میبود که آمریکا هرگز به اقدامی دست نمییازد که موقعیت پایگاهشان در منطقه یعنی اسرائیل تضعیف شود. لذا هر نوع اقدامی را در جهت تقویت ایران بدون هماهنگی کامل با صهیونیستها و اطمینان خاطر بخشیدن به آنها انجام نمیدهند. به همین دلیل نیز بود که هواپیمای مکفارلین از آمریکا به تهران، در میانه راه در اسرائیل توقف میکند. همچنین براساس قرائنی احتمالاً هواپیمای آقای علیهاشمی از مقصد ترکیه به آمریکا، در اسرائیل به زمین مینشیند. در مورد ترکیب اعضای هیئت آمریکایی به سرپرستی مکفارلین نیز گرچه صرفاً از عضویت «نیر» مشاور نخستوزیر اسرائیل نام برده میشود اما محمدجواد لاریجانی در «نشست مذاکرات دیپلماتیک در 30 سال انقلاب اسلامی» در دانشگاه صنعتی شریف از وجود دو صهیونیست در این هیئت یاد میکند: «ریگان رئیسجمهور وقت آمریکا در حال سقوط بود لذا استراتژی کار با ایران پیروز را مطرح کرد ولی صهیونیستها توسط دو جاسوس موساد که در هیئت مکفارلین بودند... مذاکرات را برهم زدند.» (سایت جهاننیوز، 7 دیماه هشتاد و هفت)در زمینه چنین خطاهایی باید خداوند را شاکر بود که اعتبار امام در جهان اسلام و اعتقاد راسخ ملل مسلمان به موضع سرسختانه ایشان در برابر صهیونیستها، از تبعات چنین اقداماتی بعد از فاش شدن سفر مکفارلین کاست. بدون تردید ارادهای وجود داشت تا چهره انقلاب اسلامی مخدوش شود. از این رو با گنجانیده شدن مشاور نخستوزیر اسرائیل (و یک صهیونیست دیگر) در ترکیب هیئت بلندپایه آمریکایی به تهران کوشش شد لطمه جبرانناپذیری به مواضع صادقانه ایران در قبال نژادپرستان وارد گردد. متاسفانه آقای هاشمی در خاطرات خویش هرگز سخنی در این زمینه به میان نمیآورد حال آن که با توجه به اینکه ورود مشاور نخستوزیر اسرائیل به ایران رخدادی بسیار مهم بود و ازجمله نتایج دیپلماسی پنهان و فردمحورانه به حساب میآید ضروری بود در کنار خدمات برجسته ایشان، در این اثر مورد اشاره قرار گیرد. البته قدرت هدایت غیرمستقیم آقای هاشمی موجب ایجاد این تصور میشود که مسائل به گونهای رقم خورده که برای پذیرش مسئولیت خطاها ضرورتی وجود ندارد: «آقای محسن رضایی آمد و برای توجیه فرستادن علی- اخویزاده- برای مذاکره با آمریکاییها در مورد گروگانهای لبنان حرف زد که قانع کننده نبود و گفتم اشتباه کرده است. اما از جهتی به ایشان حق دادم، زیرا احساس نیاز به سلاح را بیشتر از دیگران دارد و از طرفی پی برده که فاز اول در آستانه بنبست است و فکر کرده با در صحنه قرار گرفتن برادرزاده من، پیشرفت کار بهتر خواهد بود.» (ص356) ناگفته پیداست که در این زمینه آقای محسن رضایی همانند برخی مقاطع دیگر به ویژه در مورد پایان جنگ در میدانی عمل کرده که طراحی کلان آن با آقای هاشمی بوده است. محوریت مذاکرات علی هاشمی براساس روایت آمریکائیها و حتی شخص ایشان بر تجدید ارتباط دور میزده است. این مسئله حتی در مورد مذاکرات آقای وردینژاد نیز صادق بوده لذا تذکر سران قوا و شخص امام را در پی داشته است: «عصر آقای [فریدون] مهدینژاد آمد. توصیه کردم که در مذاکره با آمریکاییها، درباره مسائل سیاسی حرف نزند و درباره جنگ هم چیزی نگوید... در جلسه سران قوا و مشورت با امام، این تصمیم اتخاذ شده است.»(ص 354) مسائل سیاسی و مسئله جنگ دو محوری بود که آقای هاشمی شخصاً آنرا پیگیری میکرد. این روایت به خوبی مؤید این مسئله است که دیگر شخصیتها با ورود به این دو محور موافق نبودهاند. متاسفانه با وجود این تأکیدات همچنان نیروهای عمل کننده و در صحنه آقای هاشمی همان دیپلماسی پنهان را پی میگیرند تا آن که به طور کلی این مسئله از آنان گرفته میشود: «آقای مهدینژاد آمد و گزارش مذاکره با ماموران آمریکایی را پیرو مبادله گروگانهای آمریکایی داد. کار را به وزارت خارجه محول کرده و افراد سابق را خلع نمودهاند.» (ص382) علیرغم اتخاذ شدن چنین تصمیماتی در سطح کلان نظام آقای هاشمی حتی در آخر بهمن ماه این سال راه دیگری را برای حفظ این ارتباطات در پیش میگیرد: «شب آقای مهدینژاد و دکتر هادی آمدند. درباره پیشنهاد تعمیر موشکهای فونیکس توسط مهندسین خارجی از طریق یک ایرانی آمریکایی شده، مذاکره شد. قرار شد پذیرفته شود.» (ص470) روایتهای دیگر آقای هاشمی در این زمینه در اسفند ماه روشن میسازد که به بهانه تعمیر موشکهای فونیکس، با همان تیمی که علی هاشمی با آنها مذاکره داشته مذاکرات را ادامه میدهند: «آقای مهدینژاد آمد. توضیح مذاکراتش با [آلبرت] حکیم در ترکیه، در خصوص همکاری برای تعمیر اسلحههای آمریکایی و پیشنهادهای او در جهت ایجاد محیط بهتر در آمریکا در ارتباط با انقلاب اسلامی گفت. قرار شد با دکتر روحانی مذاکره را ادامه دهند.» (ص481) همانگونه که در این فراز به خوبی روشن است تیم مذاکره کننده به بهانه تعمیرات!؟ تنها نیستند بلکه همان یاران نزدیک آقای هاشمیاند که از ابتدا در پروژه دیپلماسی پنهان دخیل بودهاند و در مذاکرات تعمیراتی نیز بحث بر روی مسئله «ایجاد محیط بهتر در آمریکا در ارتباط با انقلاب اسلامی» است. آلبرت حکیم که از وی به عنوان رابط تعمیرات یاد میشود همان کسی است که در مذاکرات با علی هاشمی نقش محوری داشت. خوشبختانه برخورد قاطع امام بعد از ورود مکفارلین به ایران موجب شد این مقام عالیرتبه آمریکایی نتواند با شخصیتهای مؤثر کشور ملاقاتی داشته باشد. همین امر باعث گردید زمانی که جریان حاکم بر بیت آقای منتظری برای لطمه زدن به اعتبار انقلاب اسلامی این موضوع را فاش ساخت، آمریکاییها در موضع خفت قرار گیرند. البته حفظ این برتری ایران نیاز به مدیرتی قوی داشت که امام به خوبی از عهده آن برآمدند. قطعاً اگر مسئولان کشور براساس برنامهریزی آمریکاییها و صهیونیستها عمل میکردند اعتبار انقلاب اسلامی به شدت ضربه میخورد. آنگونه که علی هاشمی نیز به آن اذعان دارد بنای این روابط بر ایجاد زمینه برای گفتوگوهای مستقیم بوده اما وی تاکید میکند که آمریکاییها محدودیتها را در ایران درک نمیکردند و بسیار شتابزده بودند.صرفنظر از اینکه این دیپلماسی پنهان با وجود امام نمیتوانست حاصلی داشته باشد و آمریکاییها نیز در اواخر سال 65 با درک این موضوع، مجدداً بر شدت فشارهای خود افزودند، باید دید وارد کردن سپاه به این دیپلماسی چه تبعاتی بر نیروهای خط مقدم جبههها داشت. شاید بتوان یکی از تبعات آن را دو سال بعد در نامه آقای محسن رضایی به امام جستجو کنیم. به طور مسلم آقای هاشمی بعد از این که نتوانست دیپلماسی پنهان خود را از طریق مذاکره در انطباق با دیپلماسی آمریکاییها در جهت پایان دادن، درآورد مسیر دیگری را فعال ساخت که در این زمینه نیز همچون مذاکره با آمریکاییها، برخی دستاندرکاران، در میدان طراحی شده آقای هاشمی عمل کردند و درخواستهایی را برای ادامه جنگ مطرح کردند که عملاً امکان تأمین آن وجود نداشت. آقای هاشمی در این زمینه در مصاحبه با نویسنده کتاب «روند پایان جنگ» میگوید: «آنچه سپاه و دولت در نامه به امام نوشتند اگر پنج سال قبل میگفتند امام تصمیم میگرفت و جنگ را تمام میکرد. نامه سپاه به امام، معلومات (اطلاعات) امام را برهم ریخت». (روند پایان جنگ، محمد درودیان، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه، سال 84، ص28) لازم به ذکر است که سردار رشید، یکی از نیروهای برجسته و باسابقه سپاه در این زمینه مینویسد: «این کار (نوشتن هر دو نامه) بنا به خواسته آقای هاشمی نوشته شد برای پایان دادن به جنگ». (همان) بدون اینکه خواسته باشیم بر دشواریهای اداره جنگ و زحمات آقای هاشمی در آن سالها چشم بپوشیم، بر این نکته تأکید میکنیم که دیپلماسی پنهان ایشان دوگانگی در استراتژی جنگی ایران ایجاد کرد که تلاشهای بعدی ازجمله هدایت دیگران برای نوشتن نامه به امام را باید ناشی از تبعات آن دانست.در آخرین فراز از این نقد مناسب است بر نکات برجسته دیگر خاطرات سال 65 آقای هاشمی تاکید شود. مسئله سیدمهدی هاشمی که علیرغم مقاومت شدید آقای منتظری، به دستور امام دستگیر و محاکمه شد از جمله موضوعات قابل توجه در این اثر است. هرچند مؤلف محترم خاطرات ترجیح داده است برخی اقدامات ضربه زننده این باند به کشور همچون ارسال حجم قابل توجهی ماده منفجره «سی چهار» به عربستان در مراسم حج را ریشهیابی نکند. با این وجود اطلاعات ارائه شده در این زمینه ذیقیمت است. براساس همین روایات نگاه امام و آقای هاشمی در این زمینه کاملاً متفاوت جلوهگر میشود. همچنین موضع نرم آقای هاشمی نسبت به آقای احمد کاشانی که به جرم ایجاد هستهای در ارتش برای ایجاد اختلاف و درگیری با سپاه، دستگیر شده بود، کاملاً چشمگیر است. آقای کاشانی که متأثر از سیاست مظفر بقایی خط ایجاد اختلاف در صفوف نیروهای انقلاب را دنبال میکرد متاسفانه با تعداد دیگری از همفکران خود به شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی راه یافته بود و مورد حمایت آقای هاشمی قرار داشت. با وجود کشف شبکه توزیع شبنامههایی در حمایت از ارتش و در ضدیت با سپاه در منزل این عضو حزب زحمتکشان مظفر بقایی متاسفانه وی به دلیل حمایتهای گسترده ایشان به سرعت آزاد شد اما برخی از افسران ارتش همچون سرهنگ فروزان مدتها در زندان ماندند: «مراجعه نمایندگان خط راست، برای نجات آقای احمد کاشانی از زندان این روزها زیاد شده است. خود من هم مایلم نجات یابد». (ص496)از جمله نکات قابل تأمل دیگر در این خاطرات چگونگی ارتباطات آقای هاشمی با بیت امام است. آنگونه که ایشان روایت میکند اعضای بیت، خبر برخی ملاقاتهای امام و مسائل مطرح شده در آنها را به ایشان انتقال داده و بعضاً رهنمودهایی نیز دریافت میداشتند: «آقای [محمدعلی] انصاری از بیت امام تلفنی گفت، امروز نخستوزیر برای مسئله قطع سوبسید [=یارانه] از وزارت نفت و نیرو- که در کمیسیون برنامه و بودجه برای [تامین] مخارج جنگ قطع شده- خدمت امام میرود. پیغام دادم که نظر کمیسیون هم به امام گفته شود.» (ص485) یا در روایت دیگری میخوانیم: «حاج احمد آقا آمد... گفت آقای آذری قمی خدمت امام آمده و از امام برای ادای قرضهای روزنامه رسالت، کمک خواسته است و امام چیزی ندادهاند». (ص492) البته اهل تحقیق چرایی برقراری چنین رابطهای بین آقای هاشمی و دفتر امام را که طی آن حتی ملاقاتهای خصوصی امام به ایشان گزارش میشود، درک میکنند. قطعاً برای ریشهیابی این رابطه باید اشراف بر ضعفها را مدنظر قرار داد.: «[مصطفی] کفاشزاده آمد و ادعا کرد [همایون] انصاری [شیرازی] آدم خدمتگزاری است. او به اخذ رشوه از کمپانی نوریکو در خرید توپهای اتریشی 155 متهم شده است. گفتم بالاخره باید به دادستانی برود تا وضع روشن شود.» (ص344)، همچنین: «به احمدآقا گفتم که لازم است [مصطفی] کفاشزاده، [همایون] انصاری [شیرازی] را به دادستانی معرفی کند.» (ص346) و در روایت دیگری میخوانیم: «آقای [محمدعلی] انصاری از بیت [امام] آمد و از رفتن ماموران به خانه یکی از خدمتگزاران بیت (کفاشزاده) شکوه کرد و گفت انصاری [شیرازی] را در منزل یکی از آنها گرفتهاند. احمدآقا هم تلفنی گله کرد.» (ص348) و در نهایت آقای کفاشزاده که فرد رشوهگیرنده در جریان معاملات سنگین تهیه سلاح را در منزل خود مخفی کرده بود به آقای هاشمی مراجعه میکند، شاید به این دلیل که ایشان را کلید حل مشکل میبیند: «آقای [مصطفی] کفاشزاده آمد و برای رسیدگی سریعتر به اتهام دوستش آقای [همایون] انصاری [شیرازی] که بازداشت شده، استمداد کرد.» (ص359) قطعاً زمانی که آقای هاشمی بتواند در قوه قضائیه اینگونه ضعفهای نیروهای حاشیهای بیت را حل و فصل کند، رابطه ویژهای شکل میگیرد که به لحاظ سیستمی بسیار قابل تامل خواهد بود. از نکات قابل توجه دیگر در این خاطرات عدم حمایت امام از دانشگاه آزاد بعد از تغییر جهتگیری آن است. امام در بدو تاسیس دانشگاه آزاد در سال 61 به دلیل آنکه اصولاً قرار نبود مدرکی مطالبه و ارائه کند و هدفش صرفاً ارتقاء سطح دانش جامعه بود از آن حمایت کردند. اما در سال 65 اساسنامه دانشگاه آزاد تغییر کرد و بنا بر آن گذاشته شد که در زمره مؤسسات آموزش عالی قرار گیرد و مدرک تحصیلی در سطوح مختلف ارائه دهد. این تصمیم، دانشگاه آزاد را که قرار بود با مدرکگرایی مقابله کند، از پایه تغییر ماهیت داد. در این سال آقای هاشمی برای کسب حمایت مجدد امام خدمت ایشان میرسد و متعاقباً نامهای مینویسد: «از امام خواستم دانشگاه آزاد اسلامی را در مقابل مخالفان تندرو تقویت کنند. فرمودند موارد اختلاف و نقاط نظر طرفین را بنویسم تا تصمیم بگیریم؛ نوشتم و فرستادم». (ص113) اما علیرغم پیگیریهای متعدد آقای هاشمی امام به این نامه پاسخی نمیدهند (ص120) و اصولاً از مشی جدید دانشگاه آزاد که به صورت افراطیتر از گذشته به جو ناسالم مدرکگرایی در کشور دامن میزد به هیچوجه حمایت به عمل نمیآورند. مناسب است برای شناخت طیف مخالفین این تغییر جهت دانشگاه آزاد از اهداف اولیه به روایتی از آقای هاشمی عنایت کنیم: «آقایان [مسیح] مهاجری و [محمدرضا] بهشتی آمدند. از دو مقاله روزنامه جمهوری اسلامی در مورد مجلس و دانشگاه آزاد اسلامی انتقاد کردم». (ص112) متاسفانه هرگز به انتقادات خیرخواهانه در مورد انحرافاتی که مدیریت این دانشگاه در سطوح کلان ایجاد نمود، توجهی نشد.در مجموع، خاطرات سال 65 آقای هاشمی را باید روشنکننده بسیاری از حلقههای تاریک تاریخ کشور دانست، هرچند روش مختصر نگاری ایشان در این اثر تقویت شده و برخلاف آثار قبلی اشتباهات نگارشی در آن افزایش یافته است. قطعاً این ضعفها از ارزش تاریخی اثر نخواهد کاست و مرجع ارزشمندی برای محققین خواهد بود. باتشکر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران مهر 88
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |