ولیّ خدا کیست تا به داد مظلومان و مستضعفان برسد؟ برایان وود، عضو جنبش همبستگی بینالمللی میگوید: "درنوردیدن مرزهای ملی به قصد مبارزه برای زندگی بیگناهانی که در چنگال ستمگران اسیرند" این بزرگترین درسی بود که راشل کوری پس داد. او در روزهای اقامت در رفح، معنای این بند از بیانیه دادگاه جنایتکاران جنگی نورمبرگ (1950) را به خوبی میفهمید که: «انسانها تکالیفی جهانی دارند که مقدم بر تعهدات ملی آنهاست.» و اعتقاد به این اصول وی را تشویق کرد تا جسمش را در راه دفاع از خانه آوارگانی فقیر، مقابلد بولدوزر 60 تنی کاترپیلار آمریکایی قربانی کند. راشل کوری دختری آمریکایی است که از زندگی مرفه خود در المپیای واشنگتن دست کشید و به همراه تنی چند از دوستان همفکرش به خطرناکترین نقطه دنیا، به رفح، آمد تا مانع تخریب خانههای فلسطینیان بدست سربازان اسرائیلی بشود و در این راه جان خود را فدا کرد. شهادت راشل از زبان ژوزف اسمیت: من ژوزف اسمیت هستم؛ 21 ساله و اهل کانزاس از ایالت میسوری آمریکا. دو ماه است که به عضویت جنبش همبستگی بینالمللی در آمده، در رفح مستقر شدهام و قصد دارم دو ماه دیگر نیز بمانم. جنبش همبستگی بینالمللی(International Solidarity Movement ) یکی از تشکلهای حامی مردم فلسطین است. روز یکشنبه 16 مارس ????، از ساعت 11 تا 13؛ ما به دو گروه تقسیم شده بودیم. گروهی را، که سپر انسانی برای محافظت از کارگران چاه آب بودند، به تلسلطان فرستاده بودیم و گروه دوم نیز مراقبت از کارگران برق محله السلام را بر عهده داشتند. این دو منطقه به دلیل نزدیکی به مرز، از هیچ امنیتی برخوردار نیست؛ زیرا تانکهای گشتی اسرائیل بهمحض رویت فلسطینیها، حتی کارگران غیر نظامی و کودکان در حال بازی را به گلوله میبندند. از ساعت 13 تا 13:30؛ همقطارانم در محل? السلام متوجه عبور دو بولدوزر و یک تانک ارتش اسرائیل از مرز و تعرض به منطقه غیر نظامی فلسطین شدند. آنان به سمت مزارع و بناهای آسیبدیده رفتند و شروع به تخریب آنها کردند. خانههای نزدیک مرز بهشدت در معرض تهدید و خطر بودند، بنابراین سه تن از اعضای جنبش روی بام خانهای ایستادند و دوستان دیگرشان را فراخواندند. راشل و دو همقطار دیگرمان که در کنار چاه آب مراقبت میکردند با یک پلاکارد و بلندگو به ما پیوستند. راشل و آن اسکاتلندی کتهای نارنجی رنگ براق راه راه به تن داشتند. رانندهی بولدوزر برای ترساندن راشل و همراهانش به پیشروی ادامه داد و حتی شروع به شکافتن زمین کرد، خوشبختانه نزدیکی آنها ترمز کرد و آنها آسیبی ندیدند. بعد از ده دقیقه، بولدوزرها به سمت مرز عقب نشستند و کنار تانکهای اسرائیلی رو به خانهها موضع گرفتند. راشل با بلند گو با آنها شروع به صحبت کرد. از دهان سربازان داخل تانک، حرفهای رکیک بیرون میآمد و از ما میخواستند که برویم رد کارمان. چند تیر هشدار به زمین شلیک کردند و گاز اشک آور انداختند که با وزش باد به سمت شرق پراکنده شد. از رویارویی ما با بولدوزرها چند دقیقهای میگذشت که ناگهان تغییر مسیر داده، به سمت شرق راندند. پنج نفر از همقطاران ما به تعقیب بولدوزر پرداختند. من و یکی دیگر از بام خانه پایین آمدیم. راشل همچنان داشت با بلندگو با سربازان صحبت میکرد. سربازان قصد داشتند او را به تانک نزدیک کنند، ولی راشل به علت رفتار بینزاکت و تهاجمی آنها، امتناع کرد. از ساعت 16:45 تا 17؛ یکی از اهالی رفح، پزشکی بود که راشل و سایر دوستان ما اغلب در خانه او اقامت میکردند. بولدوزری به سمت خانه او آمد. راشل سر راه نشسته بود. از روی بلندی به خوبی میتوانستیم اطرفمان را ببینیم. راشل کت نارنجی براقی به تن داشت و در فاصله حدود 15 متری بولدوزر روی زمین نشسته بود. در این هنگام، مثل بقیه بچهها، که توانسته بودند بولدوزرها را به عقب نشینی وادار کنند، شروع به جنب و جوش و فریاد کرد. بولدوزر همچنان جلو میآمد و در نزدیکی راشل خاک را زیر و رو میکرد. تلی از خاک که با بیل بولدوزر کنده شده بود شکل گرفت. اگر همانجا ترمز کرده بود شاید در نهایت پاهایش میشکست. اما بولدوزر با پیشروی خود، راشل را به زیر کشید. به طرف بولدوزر دویدیم. داد و فریاد راه انداختیم. یکی از دوستان با بلندگو فریاد میکشید؛ اما راننده هم چنان بیاعتنا به داد و فریاد ما، به پیش راند و راشل را کاملاً زیر گرفت. سپس بدون آنکه بیل را بلند کند، دنده عقب گرفت و همینطور که به خط مرزی باز میگشت راشل را روی زمین خرد و خمیر کرد. مقتل خوانی ژوزف اسمیت برای یاس مسیحی آمریکایی: "بدنش آش و لاش، صورتش پاره پاره و خونین و پوستش کبود شده بود؛ با صدای ضعیف و حلقومی گفت: «کمرم شکست!» دیگر از او چیزی نشنیدیم." سلام بر کمر شکسته حضرت امام حسین(علیه السلام) و بدن مطهرش که زیر سمّ اسبان لگدمال شد: الا یا أهل العالم! إن جدّی الحسین، سفکوه عدواناً! و حسین (علیه السلام) در آن لحظه هیچ کس نداشت! او را به پهلو خواباندیم تا در صورت استفراغ یا خونریزی، خفه نشود. علائم خونریزی مغزی را تشخیص دادیم. سرش را بالا گرفتیم و دائم با او حرف میزدیم تا هوشیاریش حفظ شود. بولدوزری که در فاصله 30 متری ما کار میکرد، دست از کار کشید و به سمت مرز عقب نشست و در نزدیکی بولدوزر قاتل توقف کرد. یک تانک به ما نزدیک شد تا اوضاع را بررسی کند. نعرهزنان گفتیم بولدوزر از روی دوستم عبور کرده و او میمیرد. اما دریغ از کلامی که از دهان سربازان بیرون بیاید! نه کمک کردند و نه سوالی پرسیدند. با بیسیم پیامهایی رد و بدل کردند و بدون عقبنشینی میان دو بولدوزر توقف کردند. یکی از دوستانم به خانه دکتر دوید تا او را برای کمک بر بالین راشل بیاورد و آمبولانس خبر کند. ما با تلفنهای همراه خود نمیتوانستیم شماره اورژانس را بگیریم. به سربازان اطلاع دادیم آمبولانس فلسطینی در راه است تا به سویش تیراندازی نکنند. در ساعت 17 تا 17:30؛ آمبولانس رسید. امدادگران با به خطر انداختن جانشان از آمبولانس بیرون آمدند و برای انتقال راشل دواندوان به نوار مرزی رفتند. ما نیز همچون سپر انسانی نگذاشتیم تیراندازان تانک به امدادگران آسیب برسانند؛ قبلاً بارها مرتکب این عمل شده بودند. از بولدوزرها عکس گرفتیم، اما تصویر برداری از راننده به خاطر شیشههای دودی اتاقک بولدوزر ممکن نشد. راشل را به آمبولانس رساندند. چشمانش باز بود و هنوز نفس میکشید. اما آثار درد شدید از سیمایش پیدا بود. چهار نفر از دوستان، راشل را تا بیمارستان «النجار» همراهی کردند. در ساعت 17:20؛ جسد راشل را که رویش ملافه سفیدی بود از اورژانس خارج کردند، محمد، از دوستان ما و عضو قابل اعتماد جنبش، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «تمام کرد!» نمی توانستم مرگ سریع راشل را باور کنم. حیرتزده و مبهوت به دیوار تکیه دادم و ناگهان مانند دیگران بغضم ترکید و شروع به گریه کردم. محمد به یکی از شبکههای تلویزیونی بینالمللی این حادثه دلخراش را خبر داده بود. نامه های شهید راشل کوری به خانواده: بخشهای از نامه راشل کوری از رفح به مادرش در 27 فوریه 2003: "دوستت دارم! دلم واقعا برایت تنگ شده! شبها کابوسهای وحشتناکی میبینم، تانکها و بولدوزرها را میبینم که دور خانه را گرفتهاند و من و تو هم داخل خانه هستیم. در چند هفته اخیر، غروبها یا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور میکنم. من حقیقتاً برای این مردم نگرانم! دیروز، پدری دست دو بچهاش را گرفته بود و در تیررس تانکها، تفنگچیان، بولدوزرها و جیپهای ارتشی به این طرف و آن طرف میرفت و میخواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر میکرد خانهاش را با دینامیت منفجر میکنند. من و "جنی" همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه ماندیم ... روز یکشنبه، حدود 150 مرد فلسطینی را در یکجا جمع کرده بودند و در حالیکه تفنگهای سربازان اسرائیلی بالای سرشان آماده شلیک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، یعنی جایی را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابود کردند! مادرم! من از دیدن آن مرد که فکر میکرد اگر با دو بچهاش از خانه خارج شود و آنطور در تیررس تانکها بچرخد بیشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعاً میترسیدم که آنها کشته شوند، و برای همین سعی کردم خودم را بین آنها و تانک حایل کنم! این مسایل هر روز پیش میآید. اما دیدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولویش در بیرون سرگردان بود و بینهایت غمگین به نظر میرسید، برایم لحظه عجیب و تجربه نشدهای را به وجود آورد ... مادرم! من خیلی روی حرفهایی که شما در تلفن گفتی؛ درباره اینکه خشونتهای فلسطینیها کمکی به حل قضیه نمیکند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالی رفح در اسرائیل کار میکردند، این کارگران، امروز فقط ??? نفرند. و بسیاری از این ??? نقر هم، از اینجا رفتهاند؛ چون سه پست بازرسی بین اینجا و اشکلون (نزدیکترین شهر اسرائیل) دایر کرده اند که یک فاصله 40 دقیقهای را که راه هر روزه کارگران بوده، به یک مسافرت 12 ساعته و در واقع غیرممکن تبدیل کرده است ... . از شروع انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کردهاند، اکثریت ساکنان این خانهها هیچ ارتباطی با مبارزان نداشتند و فقط، در نزدیکی مرز زندگی میکردند. اخیرا شواهدی به دست آوردهایم که در گذشته، کشتیهایی که میباید گلهای غزه را به سمت بازارهای اروپا ببرند، هفتهها برای کنترل امنیتی در معبر "ارض" منتظر میماندند. به راحتی میتوانی تصور کنی که شاخههای گل که بعد از دو هفته معطلی در کشتی به بازار میرسند چه حالی دارند و چه بازاری میتوانند پیدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و این مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند. چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگی آنها را میدیدیم؛ میفهمیدیم که چطور آسایش و رفاه از آنها سلب شده، میدیدیم که چطور با فرزندانشان در جاهایی شبیه انبار و پستو زندگی میکنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش میآمد و میدانستیم که سربازها، تانکها و بولدوزرها میتوانند هر لحظه برسند و تمام گلخانههایی را که مدتها ساختهایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر دیگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آیا برای دفاع از خودمان و از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیلهای، حتی خشونتآمیز، استفاده نمیکردیم؟ به نظر من چرا!معتقدم در شرایط مشابه، اکثریت انسانها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع میکنند. مادرم! از من میخواهی که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ دیروز، وقتی آن تله، منفجر شد، شیشه های تمام خانههای مسکونی اطراف فرو ریخت. ما داشتیم چای مینوشیدیم و من میخواستم با آن دوتا کوچولو بازی کنم! تا الان، اوقات سختی را گذراندهام! تحمل این همه محبت و مهربانی برایم بسیار دشوار است، آن هم از جانب مردمی که مستقیما با مرگ رو در رو هستند. میدانم که در آمریکا، همه مسائل اینجا، اغراق آمیز به نظر میرسد. صادقانه بگویم، گاه، عطوفت مطلق این مردم که حتی در همان زمان که خانه و زندگی شان درهم کوبیده میشود، مشهود است، برای من سوررئالیستی است. برایم غیرقابل تصور است که آنچه در اینجا میگذرد، میتواند در دنیا پیش بیاید، بدون اینکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومی در پی داشته باشد. اینها قلبم را به درد میآورد، همانطور که در گذشته هم برایم دردناک بود! چه چیزهای شنیعی که اجازه میدهیم در جهان بگذرد! وقتی از فلسطین برگردم، با کابوسهایم دست به گریبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اینکه در اینجا نماندهام. اما میتوانم خود را در کار زیاد غرق کنم. آمدن به اینجا یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام دادهام. خواهش میکنم وقتی به نظر خل میآیم، علت آنرا شرافتمندانه به این تعبیر کن که من در میان یک "نسل کشی" هستم که خودم هم بطور غیرمستقیم از آن حمایت میکنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا را! متأسفم از این که نامه بدی نوشتهام! نام دخترم فاطمه است اما دوست دارم او را راشل صدا کنم. تا دلخوشی به اسم زیبای فاطمه رسم زیباتر فاطمه (تو) را، از یادم نبرد. صورت کبودت مسلمانان را به یاد یاس کبود میاندازد. چه آهوانه هول و هراس صهیونیزم و بلدوزر کاترپیلار 60 هزارکیلویی شیطان را به تمسخر گرفتی! تصویری که برای همیشه از تو در ذهن انسان میماند، چهر? لهیده و متلاشی شده تو در زیر بولدوزر کاترپیلار نیست، بلکه سیمای انسانیست با همه لطافتهای پاک و کودکانه که در نسیم دنیایی که تو در آرزویش بودی معصومانه میخندد!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |