باز این چه شورش است که در خلق عالم است دست خط آن شهد بزرگوار سیدمصطفی بهشتی در مطلبی در سایت «الف» نوشت:
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتماست
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهماست
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانویغم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدماست
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین
* * *
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشمروزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردندکوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریادالعطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه یسلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد
شهید مجید شهریاری دانشمندی متخلق بود. اخلاق را چنان با تدین و دینداری ممزوج کرده بود که همه به اعتقادات او علاقه مند می شدند.
ابتدای هر سال تحصیلی معمولا بچه ها منتظرند ببینند که هر استادی چه شکل و قیافه ای دارد و با چه خلق و خویی کلاس را اداره می کند. سال دوم دبیرستان تازه شروع شده بود که یکی از بچه ها وارد کلاس شد و نظر همه را به یک استاد فیزیک جلب کرد. همه رفتیم تا استاد ریزه میزه فیزیک را از پشت دفتر شیشه ای مدرسه ببینیم.
وقتی وارد کلاس شد کسی باورش نمی شد که این آدم با این قد و قواره و این سن اندک دکترای فیزیک هسته ای داشته باشد و با این تبحر و به این روانی تدریس کند.
قدم های کوتاه کوتاه و سریع او نشان از جنب و جوش پیوسته و وصف ناشدنی او داشت. اما با همه عظمت علمی اش اخلاق بزرگوارانه او بر همه افتخاراتش می چربید.
لهجه شیرین ترکی اش برای بچه دبیرستانی های پر جنب و جوش تهرانی جالب بود و خنده دار. یکی از بچه ها که جرئت بیشتری داشت برخی از کلمات او را در قالب یک سوال صوری تکرار می کرد تا شیطنتی کرده باشد و دیگران را بخنداند. اوایل فکر می کردیم که جریان را نمی فهمد. اما بعدها که تیزهوشی و زرنگیش را دیدیم، فهمیدیم که آنقدر بزرگوار است که حتی به روی خودش هم نمی آورد.
با شاگردانش رفیق بود. متواضع بود و دوست داشتنی. او در میان شاگردان دانشگاهی اش هم همینگونه برخورد می کرد. دلسوزانه و مشفقانه. شاگردانش که بعدها خود به جایی رسیده بودند و برخی با او همکار شده بودند، حقیقتا او را مثل پدر یا یک برادر بزرگتر دوست می داشتند و احترام می کردند.
مهر اهل بیت و عشق به خاندان رسالت مس وجودش را تبدیل به طلا کرده بود. نام محبوب را که می شنید، عینکش را برمی داشت و مراعات زمان و مکان را هم نمی کرد و هر جا که بود زار زار اشک می ریخت. این را دیگر همه می فهمند که عشق زمان و مکان و موقعیت نمی شناسد و انسان را رسوای عالم می کند.
گرچه چهره اش معمولی بود و از جمله زیبارویان عالم نبود اما به یقین چهره اخلاقیش بسیار جذاب و دلربا بود. شهد شیرین خلق و خوی پر محبتش بر چهره معصومانه اش هم سرازیر شده بود و از او یک وجهه اخلاق محور ساخته بود.
با این همه مشغله ای که داشت از رسیدگی به دوستان و رفقا باز نمی ماند. دانشجویان دختر و پسری را که به گمان خود همتای یکدیگر می دید، برای ازدواج به همدیگر معرفی می کرد و از این کار هیچ ابایی نداشت.
تقید او به اخلاق فردی و اجتماعی، از او یک چهره دوست داشتنی برای مرتبطان با او ساخته بود.
او اسطوره اخلاق یک مسلمان تمام عیار بود. چرا که نه دانش فراوانش پرده بر روی تواضعش انداخته بود و نه جایگاه استادیش غفلت از دیگران را به همراه آورده بود.
گرچه مشغله های فراوانی داشت اما هر از چندی از شاگردان و دوستان گذشته اش یادی می کرد و با یک تلفن و یا یک قرار دوستانه دیدارها را تازه می کرد.
او دانشمندی متخلق بود. اخلاق را چنان با تدین و دینداری ممزوج کرده بود که همه به اعتقادات او علاقه مند می شدند.
هیچ وقت یادم نمی رود که قبل از همه به نمازخانه می آمد و بعد از دیگران از آنجا خارج می شد. چنان نماز می خواند که بسیاری از حال عجیب او آگاه می شدند و تحت تاثیر قرار می گرفتند. نه تصنعی در کار بود و نه نمایشی ریاگونه.
یکی از همکارانش که با او مسافرتهای کاری فراوانی رفته است، می گوید هیچ گاه ندیدم که نماز شب ایشان ترک شود.
در چهره اش نور ایمان می درخشید و در کرده اش تلاش در مسیر باری تعالی نمایان بود. اخلاصی که در دل او موج می زد گاه از زبان و احساسات و چهره خندانش لبریز می شد. او مسیر تکامل علمی اش را با یاد خدا پیش می برد و رضای خدا در شاهکارهای علمی اش رخ می نمود.
یکی از همکارانش که با او مسافرتهای کاری فراوانی رفته است، می گوید هیچ گاه ندیدم که نماز شب ایشان ترک شود.
نام خدا را همیشه بر زبان داشت و معمولا «بسم الله» را بر روی تخته تدریس می نوشت.
واقعا مرگی به جز شهادت برای او حقیر و پست می نمود. مردی که سالها عشق به خدا را تجربه کرده بود باید وعده «من عشقنی قتلنی»؛ «هر که عاشقم شود می کشمش» را می شنید و لبیک می گفت.
با این که همه اینها برای عظمت وجودی یک انسان کافی است، اما باید گفت که او افتخار دیگری دارد که از دیگر افتخاراتش متمایز است. بر سینه معنوی او نشانی زده شده است که امروز او را بر سر سفره پر زرق و برق محبوبش نشانده است.
آری، مهر اهل بیت و عشق به خاندان رسالت مس وجودش را تبدیل به طلا کرده بود. نام محبوب را که می شنید، عینکش را برمی داشت و مراعات زمان و مکان را هم نمی کرد و هر جا که بود زار زار اشک می ریخت. این را دیگر همه می فهمند که عشق زمان و مکان و موقعیت نمی شناسد و انسان را رسوای عالم می کند.
روضه که می خواندند مثل ابر بهاری گریه می کرد و شانه هایش بالا و پایین می رفت. گویی فنای در محبت محبوب است. همیشه و بنا بر مناسبت، رخت مشکی عزای اهل بیت بر قامتش خوش می درخشید.
در میان حضرات معصومان به بانوی دو عالم، صدیقه طاهره علاقه ویژه داشت. هر سال روز شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه اش مراسمی می گرفت و بسیاری از دوستان را که اکثر قریب به اتفاقشان نیز از فرهیختگان بودند، به این میهمانی دعوت می نمود. صفای باطنی او و علاقه وافرش به فاطمه، مجلس و محفلی پر حرارت و دوست داشتنی را رقم میزد.
شهید شهریاری می گفت: «افتخارم این است که خدمتگزار بانوی دو عالم باشم» و حقیقتا بر این افتخار می بالید.
به گمانم که او در این لحظه که ما مبهوت هجرانش هستیم، سر بر دامان محبوب نهاده و با آرامشی وصف ناشدنی به این عاقبت خوش و این وصل خوش تر می اندیشد.
شاید اگر گوشها را تیزتر کنیم قهقهه مستانه اش را با گوش دل بشنویم و به جایگاه رفیعش بیش از پیش رشک بریم.
درود خدا بر دانشمند شهیدمان! اسطوره امتزاج اندیشه و اخلاق، شهید دکتر مجید شهریاری
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |