سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مقاومت الاحرار

 اما از آن‌جا که این شعار حاشیه‌ای بعدها در واداشتن رهبری انقلاب به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل نقش اساسی داشت در این مختصر لاجرم به زوایایی از آن می‌پردازیم. همان‌گونه که می‌دانیم جناب آقای هاشمی در 30 اسفند 1362 مسئولیت فرماندهی عملیات جنگ را به عهده می‌گیرد: «به دفتر رئیس‌جمهور رفتم. مشورت کردیم و صلاح دیدیم که من شخصاً به قرارگاه در جبهه بروم و مشکل را رفع کنم. قبلاً من و آقای خامنه‌ای هر دو مایل بودیم، برویم. قرار شد از امام بپرسیم؛ امام از رفتن آقای خامنه‌ای منع کردند. به این دلیل که ایشان از لحاظ جسمی، قدرت کمی دارند... حکم فرماندهی عملیات را به نام من صادر کردند و احمدآقا به منزل آورد. در حکم امام از این به بعد فرماندهی عملیات در جبهه به من محول شده است. با توجه به مسئولیت مجلس و سایر امور، کار سنگینی است ولی وضع جبهه‌ها و اختلاف فرماندهان ارتش و سپاه، گویا راه‌حل را منحصر به این کار کرده است. اگر آقای خامنه‌ای مشکل جسمی و مسئولیت ریاست‌جمهوری را نداشتند، ایشان انتخاب می‌شدند. استدلال دیگر امام این است که من [در مجلس] دو نائب رئیس دارم و در غیاب من کسانی هستند که مجلس را رو به راه کنند اما رئیس‌جمهور، معاون ندارد...» (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62 هاشمی‌رفسنجانی، به اهتمام مهدی هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 1381، ص496)آقای هاشمی‌رفسنجانی در اولین دیدار از جبهه با سمت جدید، مباحثی را در جمع فرماندهان ارشد جنگ مطرح می‌کند که از آن تلاش در پشت جبهه‌ برای آتش‌بس و پی‌گیری حقوق ملت ایران از طریق مذاکرات سیاسی استشمام می‌شود. این‌که چرا فرمانده عملیات جنگ در جمع نیروهای تعیین کننده سرنوشت‌ نظامی جنگ بحث تعیین سرنوشت جنگ در پشت جبهه از طریق سیاسیون را مطرح می‌سازد بحث قابل تأملی است که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت: «برای اولین بار، بحث مهمی را با آنها در میان گذاشتم که عکس‌العملهای متفاوتی داشت؛ بعضی پسندیدند و بعضی نپسندیدند. گفتم، نظر من و بعضی از مسئولان رده بالای نظام این است که اگر یک عملیات موفق در داخل خاک عراق انجام دهیم و منطقه‌ای از دشمن را تصرف نماییم که با آن بشود بعد از [پذیرش] آتش‌بس، بر عراق فشار آوریم و حق‌مان را بگیریم، باید با آتش‌بس موافقت شود... آنها که مخالف بودند، گفتند شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» یا «جنگ جنگ تا دفع فتنه از جهان» تبدیل به «جنگ جنگ تا یک پیروزی» شده و گفتند اظهار این نظر، ممکن است باعث دلسردی رزمندگان شود...» (همان، صص 2-501)روز بعد، یعنی دوم اسفند 1362 مجدداً آقای هاشمی همین بحث را در جمع دیگری از مسئولان بلندپایه عملیاتی مطرح می‌سازد و هرچند از نتیجه طرح موضوع چندان رضایتی ندارد، اما طرح شعاری جدید در برابر شعار محوری جنگ، باب سیاسی را پیش‌روی برخی فرماندهان جبهه‌ها‌ می‌گشاید. گشوده شدن چنین بابی هرچند نظر اندکی از نیروهای عملیاتی را به خود جلب می‌نماید، اما تأثیرات بلندمدت آن غیرقابل اغماض است: «بعد از مغرب به قرارگاه کربلا رسیدیم. نماز جماعت خوانده شد. برای حضار- فرماندهان- صحبت کردم و باز مسئله عملیات سرنوشت‌سازی که می‌تواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم. آن‌گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم می‌شود، مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم همین را نشان می‌دهد و شاید به همین جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، برزبان نمی‌آورند». (همان، ص504) ما در این بحث متعرض چرایی طرح موضوعی کلیدی از جانب آقای هاشمی در جمع فرماندهان نظامی که امام مخالف آنند نمی‌شویم و صرفاً‌ بر این نکته تأکید داریم که در پیروزی‌های چشمگیر و اعجاب‌انگیز نیروهای مردمی متجمع شده در سپاه بعد از عزل آقای بنی‌صدر اعتقاد راسخ آنان به استراتژی دفاعی ترسیم شده از سوی امام بود و لاغیر. به طور قطع در سال 60 و 61، سپاه از نظر توان لجستیک بسیار فقیر بود، اما در برابر پیشرفته‌ترین ارتش زرهی منطقه ایستاد و حتی برآن فائق آمد. باید دید چه عواملی موجب ‌شد که ناکامی‌های جدی در سال 65 رقم بخورد: «دیروز در جبهه شرهانی هم عقب‌نشینی کرده‌اند. عراق فهمیده که خطوط دفاع ما آسیب پذیر است.» (ص52)، «اطلاعات رسیده از منطقه قادر می‌گوید دشمن در قسمتی از میدان، پیروزی به دست آورده و این مایه شکست مدیریت جدید نیروی زمینی و آقای رضایی است که مدعی بودند خطوط را محکم کرده‌اند.» (ص76)، «آقای [علی] شمخانی [فرمانده نیروی زمینی سپاه] و آقایان [محمدباقر] قالیباف و [قاسم] سلیمانی و... فرماندهان لشکرهای سپاه آمدند... گزارش تلخی از عقب‌نشینیها دادند.» (ص107) «آقای شمخانی اطلاعات لازم را در خصوص نتایج عملیات شکست خورده کربلای چهار دارد.» (ص404)، «تلفنی به آقای خامنه‌ای، وضع نامطلوب جبهه را گفتم و تاکید کردم عقب‌نشینی از غرب کانال ماهی، بیانگر وضع نامطلوب نیروهای ماست.» (ص449) و... آیا طرح بحث‌هایی در جمع فرماندهان در مورد تعیین سرنوشت جنگ در پای میز مذاکرات سیاسیون در این زمینه تأثیرگذار نبوده است؟ آیا نمی‌توان تصور کرد توجه فرماندهان نظامی به این مسئله که سیاسیون با حاصل تلاش آن‌ها چه خواهند کرد، آن‌ها را به وادی معادلات پشت جبهه سوق داده باشد؟ اصولاً طرح موضوع صلح و مذاکره میان نیروهای خط مقدم جنگ جز مردد ساختن آن‌ها نسبت به وظیفه‌شان حاصلی به بار نمی‌آورد. این بدان معنی نیست که همواره دفع تهاجم صرفاً از طریق نظامی ممکن خواهد بود، اما از آن‌جا که حتی مذاکرات سیاسی باید از پشتوانه قوی دفاعی برخوردار باشد، از طرح بحث‌هایی که نیروهای رزمنده را دچار تردید می‌سازد می‌بایست به طور جدی اجتناب کرد. به طور قطع فرماندهی کل جنگ این قدرت مانور را برای خود حفظ می‌کند که متکی بر توان رزمی کشور هر زمان ضروری دانست از توان دیپلماسی صرف بهره گیرد، اما بدون تردید اعلام پیش از موعد این موضوع به فرماندهان نظامی که بنا داریم در آینده جنگ را از طریق سیاسی و مذاکره خاتمه دهیم یک نتیجه بیشتر نخواهد داشت و آن تضعیف روحیه دفاعی خواهد بود.


نوشته شده در سه شنبه 90/12/9ساعت 7:37 صبح توسط محمدی نظرات ( ) |

زندگی‌نامه اکبر هاشمی‌رفسنجانی در سال 1313خ. در روستای بهرمان از توابع رفسنجان متولد شد. در پنج سالگی به دلیل نبود مدرسه در روستا به مکتب رفت. وی تا چهارده سالگی علاوه بر آموزش تحصیلات ابتدایی در کارهای کشاورزی به پدرش یاری می‌داد، سپس برای آموختن دروس حوزوی راهی قم شد و تحت نظر حضرات اخوان مرعشی که از خویشاوندان به حساب می‌آمدند تحصیل را آغاز کرد. بعد از چند سال به اتفاق محمدجواد باهنر که او نیز در زمره شاگردان امام به حساب می‌آمد مکتب تشییع را راه‌اندازی ‌کرد. وی پس از رحلت آیت‌الله بروجردی و فراهم شدن زمینه مرجعیت آیت‌الله خمینی در کنار ایشان به فعالیتهای سیاسی ادامه داد. در فروردین سال 1342 در پی یورش نیروهای امنیتی به فیضیه، از جمله طلبه‌هایی بود که به سربازخانه اعزام شد. بعد از حوادث 15 خرداد از سربازخانه گریخت و به جمع علمای مهاجری که به منظور دفاع از امام در تهران گرد آمده بودند پیوست. در پی شکست برنامه رژیم پهلوی برای اعدام امام در مقام مرجعی مقتدر، محبوب و بهره‌مند از پشتیبانی بی‌دریغ اقشار میلیونی مردم، زمینه‌ای برای شکل‌‌گیری تشکلی به نام «جمعیت اصلاح حوزه» فراهم شد. در پی تبعید امام و قتل منصور در اسفند 1343 دستگیر شد و به مدت پنج ماه در بازداشت به سر برد. در سال 1345 به سبب تحت تعقیب بودن، مدتی در تهران با آیت‌الله خامنه‌ای به طور نیمه مخفی زندگی کرد، اما در نهایت در تاریخ 20/8/1346 مجدداً دستگیر و با وساطت آیت‌الله سید احمد خوانساری آزاد شد. ادامه فعالیتها، سخنرانیها و روشنگریهای وی موجب دستگیری‌اش در تاریخ 14/7/1350 می‌شود و وی ماه‌های نخستین از سال 1351 را نیز در زندان قزل‌قلعه پشت سر می‌گذارد که با فاصله اندکی از آزادی در رفسنجان بازداشت و پس از چند روز زندانی بودن در کرمان به قزل‌قلعه تهران انتقال می‌یابد و چهل و پنج روز در در زندان انفرادی می‌ماند. در سال 1353 نیز در سفری به نوق در رفسنجان دستگیر و پس از حدود پنجاه روز آزاد شد. در سال 1354 دو سفر چند ماهه به خارج کشور داشت که در جریان یکی از این سفرها در عراق به دیدار امام نیز نائل آمد. وی در بازگشت از سفر دستگیر شد و تا پاییز 1357 در زندان به سر برد و سرانجام در جریان اوج‌گیری نهضت اسلامی مردم ایران آزاد شد.در آستانة پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت شورای انقلاب درآمد و در سال 1358 معاونت وزارت کشور را نیز به عهده گرفت. آقای هاشمی رفسنجانی در اولین دوره انتخابات مجلس به نمایندگی از طرف مردم تهران انتخاب شد و از سوی نمایندگان ملت مسئولیت ریاست مجلس را به عهده گرفت.ایشان در همین حال به عنوان یکی از اعضای شورای عالی دفاع محسوب می‌شد. وی در سال 1362 به عنوان مسئول عملیات جنگ از سوی امام برگزیده شد که تا پایان جنگ این مسئولیت را به عهده داشت.آقای هاشمی‌رفسنجانی در سال 1368 در پنجمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری از سوی مردم برگزیده شد و برای دو دوره در این سمت باقی ماند. ایشان هم‌اکنون ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را برعهده دارد. نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران سال 65 را هرچند به درستی آقای هاشمی رفسنجانی سال «اوج دفاع» در برابر نیروهای متجاوز بعثی نام نهاده است، اما در همین حال در این سال دوگانگی مشهودی در دیدگاه‌های مجریان برجسته استراتژی دفاعی کشور رخ می‌نماید که نباید از تبعات گسترده آن غفلت شود.همان‌گونه که می‌دانیم انقلاب اسلامی دارای تئوری ویژه خود در مبارزه علیه استبداد و سلطه بیگانه بر ایران بود. اجرای همین تئوری در عرصه دفاع در برابر ارتش قدرتمند صدام و کسب پیروزی‌های بزرگ به فاصله کوتاهی پس از اشغال بخش‌های وسیعی از خاک ایران توسط نیروهای متجاوز، نگرانی‌های جدی حامیان شرقی و غربی صدام را موجب شد. این نگرانی عمدتاً به درهم شکسته شدن هیمنه تسلیحاتی قدرت‌های نظامی بزرگ باز می‌گشت. اثبات مجدد برتری اراده ملت‌ها بر توان نظامی قدرت‌های مطرح جهان، ضربه جبران‌ ناپذیری بر موقعیت سلطه‌گرانه آنان در جهان وارد می‌ساخت. همه ملت‌ها می‌دانستند که در تهاجم صدام به ایران، علاوه بر روسی بودن شاکله تجهیزات نظامی عراق، پیشرفته‌ترین دستاوردهای نظامی فرانسه، بلژیک و کشورهای اقماری آمریکا همچون برزیل و به تدریج انگلیس و آلمان نیز ارتش متجاوز به ایران را تقویت می‌کند. واشنگتن هم در کنار پشتیبانی اطلاعاتی، شیوخ وابسته به خود را در خلیج‌فارس وا می‌داشت تا میلیاردها دلار به حاکم بغداد کمک کنند. شکست همه این امکانات در برابر ملتی که در تحریم کامل به سر می‌برد و به سختی برخی از نیازهایش را از کشورهای دست چندم تأمین می‌کرد و به همین دلیل کاملاً متکی به توان خود بود یک پدیده توجه برانگیز و قابل تأمل جدی برای ملت‌ها به شمار می‌رفت.در ابتدای تهاجم نیروی بعثی، نگاهی یکپارچه به چگونگی دفاع در ایران وجود نداشت و از جمله نزدیک‌ترین نیروها به تئوری دفاعی انقلاب اسلامی افرادی جوشیده از متن مبارزات در دوران پهلوی بودند که بعد از تشکیل سپاه به حسب ضرورت به آن پیوستند، لذا با ورود مؤثر سپاه به عرصه مدیریت جنگ بعد از عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا- که به هیچ‌وجه به مدل اداره مردمی جنگ معتقد نبود- آرایش نظامی در مناطق اشغال شده به کلی تغییر کرد. بدین ترتیب نه تنها عمده مناطق به اشغال درآمده کشور آزاد گردید، بلکه نیروهای ایرانی برای اطمینان از دفع کامل مهاجم، در بخش‌هایی وارد خاک عراق شدند. برتری موضع ایران در جنگ، فشارها را از طریق جنگ نفتکش‌ها، بمباران شهرها و غیرنظامیان، به کارگیری گسترده سلاح شیمیایی و توسل به سایر شیوه‌های غیرانسانی افزایش داد. سال 65 را در ایام دفاع مقدس باید سالی دانست که ملت با تمام قوا در برابر همه ابزارهای پیشرفته که برای درهم شکستن مقاومتش به کار می‌رفت، پایمردی تحسین‌برانگیزی داشت. اما در حاشیه عزم راسخ ملت برای تأدیب متجاوز نغمه‌های ناموزونی که از ماه پایانی سال 62 آغاز شده بود در سال 65 فراز و فرود خود را طی کرد. آقای هاشمی‌رفسنجانی در این زمینه می‌گوید: «سال 65 تمام شد، اما امیدهایی که به ختم جنگ با یک پیروزی قاطع داشتیم، ناتمام ماند. طراحی عملیات سرنوشت‌ساز و تجهیز پانصد گردان رزمی و دریافت ده‌ها میلیارد تومان با اجازه ویژه امام از بانک مرکزی... و تامین موشک‌های دوربرد تاو و هاک و قطعات از آمریکا و... اما ناکامی در [عملیات کربلای چهار مشکل آفرین شد.]» (ص504)باید دید شعار «ختم جنگ با یک پیروزی» چگونه جایگاهی در کنار شعار محوری جنگ یافت و چرا با وجود همه امکانات مادی که در این سال تدارک دیده شد، توفیق چندانی به دست نیامد. هرچند بررسی دقیق و همه‌‌جانبه این موضوع پژوهشی گسترده را طلب می‌کند، اما از آن‌جا که این شعار حاشیه‌ای بعدها در واداشتن رهبری انقلاب به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل نقش اساسی داشت در مقاله بعد به گوشه هایی از این اتفتق مهم می پردازیم.


نوشته شده در دوشنبه 90/12/8ساعت 7:57 صبح توسط محمدی نظرات ( ) |

The Warrior"s Way

 

جدال آخرالزمانی وسترنر شرقی

 

 

اگرچه سابقه ساخت و تولید فیلم های موسوم به ورزشی – رزمی به اوایل تاریخ سینما بازمی گردد ولی شاید بتوان یکی از اولین فیلم های قابل اعتنا در این باب را "افسانه جودو" ساخته آکیرا کوروساوا در سال 1943 دانست. افسانه سامورایی ها به عنوان اسطوره هایی که هویت خود را در کشاکش فرهنگ های بیگانه حفظ کرده و در هر شرایطی اصالت و ریشه های خود را در مردانگی و کمک به دیگران باز می یابند ، مهمترین عنصری بود که کوروساوا در مجموعه ای از آثار خود به نمایش درآورد ، اگرچه در فیلمی همچون "راشومون" اسطوره سامورایی را قربانی نگرش جدیدش کرد.نگرشی که باعث شد تا در جشنواره ونیز پذیرفته شود و علاوه برکسب جایزه نخست آن ، برای اولین بار مورد توجه محافل غربی قرار گرفته و به قول معروف به عنوان یک فیلمساز مولف و مدعی کشف گردد.

اما ماجرای سامورایی ها در بسیاری از آثار دیگر سینمای ژاپن و شرق تکرار شد ، اگرچه دیگر چندان حالت اسطوره ای نداشت. مثلا در "کوایدان" کوبایاشی، آدم فراموش کار و بی معرفتی بود که همسر وفادار خود را در شیفتگی به زرق و برق اشراف از خاطر می برد. یا در فیلم "اوگتسو مونوگاتاری" ساخته کنجی میزوگوچی ، سامورایی شدن ، ارزوی مردی حریص و شارلاتان است. اما همین سامورایی که کوروساوا به سینمای غرب معرفی کرد با ایتالیاییزه شدن ، وسترن اسپاگتی و فیلم هایی مانند "خوب ، بد ، زشت" و "به خاطر یک مشت دلار" را در تاریخ سینما بوجود آورد و حتی در بازتولیدش در سینمای غرب ، آثاری مانند "هفت دلاور" را برگرفته از "هفت سامورایی" و "محاکمه در آفتاب" را ملهم از "راشومون" ، برپرده سینما برد.

درونگرایی و نوعی شبه عرفان سامورایی های کوروساوا در برخی اساتید بروس لی در فیلم هایی مثل "اژدها وارد می شود" ، "راه اژدها" و "رییس بزرگ"  نیز به صورت سایه ای کم رنگ رسوخ کرد و در فیلم های مسخره جکی چان و جت لی نیز از حد کاریکاتور فراتر نرفت اما اساسا به شکل رویکرد عرفانی – رزمی در آخرین سال هزاره دوم و قرن بیستم میلادی یعنی 1999 از یک فیلم آمریکایی به عرصه سینما آمد به نام "ماتریکس" که زمینه یک تریلر علمی – تخیلی با مایه های آخرالزمانی قرار گرفته بود.

نوع رزم شرقی نیو (منجی آخرالزمانی) که توسط استادش مورفیوس به وی آموزش داده می شد و در تمامی درگیری هایش با عوامل شبکه ماتریکس به کمکش می آمد، با آن نحوه اجرا و نمایش (مثل حرکت های آهسته روی هوا و پرش های خارق العاده)برای نخستین بار در فیلم "ماتریکس"، جلوه ای دیگر از فیلم های رزمی-ورزشی ارائه داد که به طور رسمی آن را رزمی-عرفانی نامیدند.

از آن پس خیل فیلم هایی که با موضوعات مختلف، نمایش های متعددی از این نوع رویارویی های رزمی-شبه عرفانی داشتند در سینمای غرب ساخته و به نمایش درآمدند و در این مسیر کمپانی های هالیوودی سعی کردند تا فیلمسازان شناخته شده شرقی خصوصا ژاپنی و چینی را به آمریکا کشانده تا با ساختار به اصطلاح رزمی – عرفانی ، فیلم های مورد نظر کمپانی های یاد شده را جلوی دوربین برده و باب تازه ای را برای ترویج افکار و اعتقادات غربی بگشایند.

آثاری مانند "ببر خیزان، اژدهای پنهان"(انگ لی-2000) ، "قهرمان" (ژانگ ییمو-2002) ، "قول"(چن کایگه -2005) در همین مسیر ساخته شدند و بتدریج فیلمسازان سینمای آمریکا هم وارد گود شدند ؛

"آخرین سامورایی"( ادوارد زوییک-2003) و "بتمن آغاز می کند"( کرستوفر نولان-2005) نیز با محوریت صحنه های به اصطلاح رزمی- عرفانی به موضوعات آخرالزمانی پرداختند. اینچنین بود که ژانر مذکور در تلفیق تفکر شبه عرفانی شرقی با موضوعات آمریکایی در کادر پروپاگاندای سینمای هالیوود قرار گرفت.

فیلم "راه جنگجو" نیز در همین دسته آثار سینمای غرب قرار می گیرد. فیلمی پسا آخرالزمانی با مایه های رزمی و شبه عرفانی که در آن به طور علنی نشان داده می شود که تفکر شرقی تنها در غرب و در قالب فرهنگ و استیل زندگی غربی ، می تواند وجه انسانی خود را بیابد.

یانگ ، جنگجویی است که گفته می شود در مکانی دور  و زمانی دور ، همه رقبای خود و از جمله افراد قبیله ای که گویا 500 سال با طایفه اش درگیری داشتند را از دم تیغ گذرانده و حالا بایستی برای کسب عنوان بهترین شمشیرزن جهان، تنها بازمانده قبیله مذکور ا نیز بکشد. اما آن بازمانده ، یک نوزاد دختر است که سخت دل یانگ را بدست می آورد و وی را از ادامه کشت و کشتار بازمی دارد. از آنجا که یانگ نمی تواند بدون انجام ماموریتش یعنی قتل آخرین بازمانده قبیله رقیب ، بدون دردسر در سرزمینش زندگی کند ، به ناچار راهی آن سوی دریاها  و آمریکا می شود و در یک شهر کوچک نیمه ویران با گروهی که انگار بقایای یک سیرک نابود شده هستند ، دم خور می گردد. در آنجا به قول نریشن فیلم می آموزد که می توان در زندگی به جای قطع کردن ، رشد داد و از این پس ، حرفه آدمکشی را به کناری گذارده و به یک زندگی آرام و اجتماعی روی می آورد. باغچه درست می کند، گل پرورش می دهد ، به شغل ساده ای ( لباسشویی) روی می آورد و ...

اما اوضاع به همین آرامی که ذکر شد ، پیش نمی رود و دو گروه متخاصم ، به آن شهر کوچک هجوم می آورند ؛ اول یک گروه یاغی و غارتگر( که شکل و شمایل سواره نظام های قدیم را دارند و رییس شان هم "کلنل" صدا می زنند) و دوم تیره و طایفه یانگ به سرکردگی استاد وی که برای انتقام و کشتن آخرین بازمانده قبیله دشمن آمده اند. از این به بعد درگیری های رزمی شرقی و هفت تیر کشی های غربی به هم می آمیزد تا در نهایت هر دو دسته جنگجو ، یک به یک به هلاکت برسند که آخرین آنها هم همان استاد یانگ است.

فیلم در مضمون و موضوع، بازده مثبت عرفان شرق را در زندگی غربی و آمریکایی به تصویر می کشد. همچنان که در سینمای به اصطلاح رزمی- عرفانی هم که پس از "ماتریکس" وارد عرصه هنر هفتم در غرب شد، این اتفاق برای سیستم سینمای غرب و تینک تانک های هدایت گرشان افتاد.

شهر کوچکی که با نام " Lode" یا "پاریس غرب" در فیلم نشان داده می شود ، تمامی عناصر یک شهر وسترن را داراست؛ از هتل و بار گرفته تا شهردار و کلانتر و هفت تیر کشی و جشن های شبانه و ...ولی آن چرخ و فلک عظیم از کار افتاده ، نشانگر آن است که این شهر به قرون هجده و نوزده و یا دورانی که آمریکا را غرب وحشی می خواندند ، تعلق ندارد. در فیلم به جز سرزمین نامشخصی که یانگ زندگی می کرده و شهر کوچک "Lode"، مکان دیگری را نمی بینیم و یا خبری از آن نمی شنویم. قهرمان "راه جنگجو"  مانند شخصیت اصلی فیلم "بابل پس از میلاد"( نیک کاسوویتس)  ، پس از گریز از کشور رو به نابودی خویش ، تنها به آمریکا می تواند پناه ببرد و انگار فقط در آمریکاست که تمدن وجود دارد!

همه این عناصر یعنی سرزمین نامعلوم و بی در و پیکری در شرق ، شهری نیمه ویران در غرب ، بقایای یک سیرک که جایی دیگر برای زندگی ندارند ، اسلحه هایی که برای روز موعود در زیر خاک انبار شده اند و دو گروه یاغی و جنگجو که مانعی برای قتل و غارتشان نمی بینند و ...همه و همه حکایت از زمانی می کند که جنگ آخرالزمان اتفاق افتاده و همچون فیلم های "کتاب ایلای"( برادران هیوز) و "جاده"(جان هلیکوت)، یک دوران پست آپوکالیپتیکی را نظاره گر هستیم که بقایای جامعه بشری در صدد بازسازی خرابی ها و یا سلطه بر دیگران و بدست آوردن باقیمانده کالاهای خوراکی و پوشاکی هستند.

در واقع فیلم "راه جنگجو" را می توان یک وسترن آخرالزمانی هم تلقی کرد که در آن عناصر کلاسیک وسترن در تجیمع با عنصر جدید رزم شبه عرفانی شرق ، معنی می یابد.

 یعنی یک شهر وسترن به علاوه یک تیرانداز کهنه کار به نام ران ( با بازی جفری راش)  که الکلی شده و حالا براثر ضرورت ، مجددا به روزهای اوج برمی گردد و به عنوان تک تیرانداز ، جماعتی از یاغیان را ناکار می کند ( مثل کاراکتر دین مارتین در فیلم "ریوبراوو" هاوراد هاکس) به اضافه یک زن متکی به نفس که کینه یک انتقام دیرین در سینه دارد به نام لین (کیت بوسورث) و شباهت بسیاری به شخصیت انجی دیکنسون در فیلم "ریو براوو" یا کاراکتر کلودیا کاردیناله در فیلم "روزی روزگاری در غرب" ( سرجئو لئونه) دارد و ...

اما در این میان جای کاراکتر خود وسترنر اصلی خالی است ، یعنی در شهر یاد شده کسی مثل کلانتر چنس فیلم "ریوبراوو"( هاوارد هاکس) یا ایتن ادواردز فیلم "جویندگان"(جان فورد) و یا مارشال ویل کین فیلم "سر ظهر " فرد زینه مان وجود ندارد. اما با ورود یانگ به شهر ، در واقع جمع کلاسیک وسترنرها کامل می شود. یعنی یانگ همان وسترنر اصلی به شمار می آید که این بار نه مانند ایتن ادواردز فیلم "جویندگان" از جنگ انفصال می آید و نه مثل "شین"  از ناکجا آباد بلکه این به اصطلاح آرتیست اصلی یا قهرمان اول فیلم وسترن از شرق می آید و البته مانند مارشال فیلم سر ظهر از سوی مردم شهر در نبرد با یاغیان تنها گذارده نمی شود ، بلکه همه مردم شهر با تمامی امکانات محدودشان به کمک و یاری او می شتابند و تا پای جان در کنارش می ایستند.

یانگ  آمده با کوله باری از رزم و جنگ شبه عرفانی( که فقط صدای خارج شدن شمشیرش از غلاف تا دور دست ها آشنایان را به سوی خود می کشد وهمبن هم باعث لو رفتن مکان اختفایش می گردد)، او آمده تا زندگی و رنگ و بوی فرهنگ غربی را بپذیرد. در صحنه پایانی و جدال یا دوئل آخرین یانگ و استادش ، وقتی استاد به وی می گوید که تو به اینجا یعنی غرب تعلق نداری ، یانگ پاسخ می دهد که من به همین سرزمین و آدم ها تعلق دارم.

در واقع این همان مفهوم جهانی سازی و یا به عبارتی نظم نوین جهانی است که از ایدئولوژی ماسونی/آمریکایی یا در اصل همان ایده حکومت جهانی صهیون نشات می گیرد و در فیلم "راه جنگجو" در قالب یک داستان آخرالزمانی جای گرفته است. این همان ایده ای است که در واقع ایالات متحده در طی سالهای سلطه گری اش سعی کرده به انحاء مختلف در عرصه فرهنگ و سیاست و اقتصاد و شیوه زندگی و حتی خواب و خور و مرگ پیاده نموده و همه آدم ها و نژادها و فرهنگ ها را زیر چتر فرهنگ و ارزش های آمریکایی جمع کرده و همه دنیا را در یک کلام وسترنیزه نماید. همان که در فیلم "گنجینه ملی "( یان ترتل تاب)، میراث فرهنگی همه ملل دنیا را از آن آمریکا می دانست و تمامی را در معدنی زیر کوه راشمور جمع کرده بود.

اما شاید ارائه چنین ایده و تفکر ایدئولوژیک از فیلمساز جوانی مانند "سنگمو لی"( کارگردان فیلم "راه جنگجو") بعید باشد، چراکه چنین فیلمی اولین تجربه بلند سینمایی اوست. اما وقتی دریابیم تهیه کننده فیلم ، "بری ام آزبرن" است که فیلم های آخرالزمانی مانند سه گانه "ارباب حلقه ها" و فیلمی همچون "ماتریکس" را تهیه کرده بوده و مشاور او در تهیه سه گانه "ارباب حلقه ها" یعنی اسکات رینولدز نیز فیلمنامه اصلی فیلم را نوشته ، بنابراین ساخت چنین اثری را در ادامه فیلم های قبلی منطقی ارزیابی خواهیم نمود.

فیلم "راه جنگجو" اگرچه از ساختار معمول فیلم های رزمی – شبه عرفانی و همچنین فضای آثار آخرالزمانی برخوردار است اما درصحنه هایی از آن،ابداعات تصویری قابل توجهی نیزبه چشم می خورد که به نظر می آید شاید یکی از خواص فیلم اولی ها باشد، آنگاه که بخواهند مثل "سنگمو لی" تکنیک خود را ورای کلیشه های رایج به رخ تولیدکنندگان اثر بکشانند. چنین خلاقیت های تصویری را می توان در همان سکانس نخستین فیلم که یانگ  در یک فضای سیاه و سفید به قلع و قمع رقبا مشغول است و نشانه کشتن آنها ، تنها به شکل رنگ های قرمزی در آن فضای سیاه و سفید پاشیده می شود و از دور خود نمایی می کند.

کمپوزیسیون های تک رنگ آن شهر وسترن تا پیش از فعالیت یانگ و سپس نمایش رنگ های طبیعی گل هایی که پرورش داده از جمله ابداعات مورد اشاره است که متاسفانه در میان خیل تمهیدات نخ نما شده این دسته از آثار در سایه قرار می گیرند ، تمهیداتی مثل خشونت بی حد و حصر فیلم ، جنگ ها و نبردهایی که گویی پایان ناپذیرند و همچنین کاراکترهایی  مثل شخصیت مضحک آن شهردار کوتوله یا سبوعیت افسارگسیخته کلنل و یا مردانه بازی های کاریکاتوری لین که عجول است و یا دست و پاچلفتی گری های یانگ در قبال زندگی عادی. ضمن اینکه آخر فیلم نیز از کلیشه ای ترین پایان های مشابه به نظر می آید که انگار جای کار را برای دنباله های دوم و سوم باز گذارده !، گویا این توصیه شخص آزبرن بوده که در ساخت دنباله ها ید طولانی دارد!!وسترنر چشم بادامی و عارف ما ، حالا دیگر عازم نقاط دیگر دنیا شده تا آنجا را هم از شر وجود کینه جویان شرقی که انگار همواره در آرزوی انتقام می سوزند ، پاک سازد!!!

 

اما وجه دیگر این نوع فیلم ها که نوعی شبه عرفان رزمی را ترویج و تبلیغ می کند ، همانا دور ساختن مخاطبان از معنویت و عرفان راستین و حقیقی است که در ادیان توحیدی به خصوص آیین رهایی بخش اسلام و مذهب پویای تشیع یافت می شود.

ترویج فرقه های شبه معنوی براساس عرفان های شرقی از همان دهه 90 در دسته ای از آثار سینمای هالیوود رخ نمایاند. فرقه هایی که با آمیختن عرفان های سرخپوستی با مکاتب شبه معنوی شرق دور ، سعی داشتند تا هرچه بیشتر نسل جوان طالب معنویت را از ادیان حقیقی و مذاهب توحیدی دور کرده ، به سوی این دسته افکار شرک آمیز سوق دهند. مانند فرقه هایی که با کتاب های کارلوس کاستاندا در ایران شناخته شد. همچنین نوع دیگر آن که به گرایشات منسوخ چینی و تبتی منسوب است و از طریق دالای لاما ترویج شد و یا عرفان های ذن بودیستی از دیگر انواع این فرقه های نوپدید هستندو یا عرفان سای بابا و اندیشه و گرایش کریشنا مورتی که مستقیما از درون سازمان ماسونی تئو سوفی و توسط یکی از رهبران شناخته شده آن به نام مادام بلاواتسکی تبلیغ شد. از این دست می توان عرفان های دروغین اوشو و اکنکار را نیز نام برد.

از همین رو  پس از ساخت سلسله فیلم هایی در تقدیس و تجلیل از عرفان های شرک آمیزی همچون بودا ( که در یک زمان در چند فیلم از چند فیلمساز متفاوت از سرزمین های گوناگون تبلور یافت. مانند : "کوندون" مارتین اسکورسیزی ، "هفت سال در تبت" ژان ژاک آنو و "بودای کوچک" برناردو برتولوچی) ، خیل فیلم هایی که به ظاهر نوعی ورزش های رزمی شرق دور را در خدمت مدرنیسم و بعضا تفکرات آخرالزمانی صهیونی قرار می دادند، پرده سینماها را تسخیر کرد، از سری آثار "ماتریکس" گرفته تا فیلم هایی مانند "ببر خیزان ، اژدهای پنهان" ساخته انگ لی که ناگهان در سال 2000 شگفتی مراسم اسکار شد و تا سه گانه ژانگ ییمو یعنی "قهرمان" ، "خانه خنجرهای پرنده" و "نفرین گل طلایی". فیلمسازی که تا پیش از آن به ساخت فیلم های سنگین و ساده و به اصطلاح هنری مشهور بود و با فیلم هایی مانند "راهی به سوی خانه" یا " نه یکی بیشتر " و یا "ژودو" فقط می توانست به عنوان کشف جشنوارهای جهانی ، مشتری کن و برلین و ونیز شود . اما چه اتفاقی افتاده بود که ناگهان سر از هالیوود درآورد و به ساخت به اصطلاح بیگ پروداکشن های حادثه ای و به قول معروف اکشن پرداخت؟

در این جهت حتی برخی از متفکران دست پرورده سازمان CIA مانند میرچا الیاده (که در طی جنگ سرد به قول فرانسیس ساندرس از جمله جنگجویان ناتوی فرهنگی بود) نیز به میدان آمد و باعث شد تا فرانسیس فورد کوپولا براساس کتابی از وی فیلم "جوانی بدون جوانی " را در سال 2009 بسازد.

تولید و پخش این گونه فیلم ها در کنار چاپ و انتشار کتاب های امثال اوشو و پائولو کوییلو، به شدت انواع و اقسام  فرقه ها و شبه عرفان های نوپدید را در سراسر جهان به خصوص کشورهای غربی گستراند و البته این گسترش به مرزهای آمریکا  و اروپا محدود نماند و به دلیل هجمه خیل فیلم های غربی به شرق و از جمله کشور ما به داخل ایران نیز نفوذ کرد و در کمال تاسف تحت عنوان سینمای معناگرا و مانند آن پذیرفته شد.

به نقل از سایت مستغاثی دات کام


نوشته شده در سه شنبه 90/9/29ساعت 8:3 عصر توسط محمدی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت